far from love [Z.M]°•°[L.S]

6

Chapter 6

Two of us_Louis Tomlinson

لویی به آسمون چشم دوخته بود و به حرفایی که زین زده بود فکر میکرد تموم این سالا فکر میکرد که زین نمیدونست،
رفته بود که درد زین دو برابر نشه اما حالا فقط میدونست که گند زده...که بهترین دوستشو تو بدترین شرایط تنها گذاشته...

به دیوار تکیه داد و آهی کشید

اون موقع از نظر خودش داشت کار درستو انجام میداد ،اما..‌.

Flashback

لویی- لوتی تمومش کن! داری منو تو یه دوراهی میزاری که نمیتونم انتخاب کنم! توی لعنتی خبر داشتی زین عاشقشه و عاشقش شدی؟ مگه وقتی بردمت توی جمعشون نگفتم اون آشغاااال دوست پسر زینه مگههه نگفتم لعنتی!!

لویی دستی توی موهای روشنش کشید ،دور خونه رو با قدماش متر میکرد نفساش سنگین شده بود و هر صدای هق هقی که از گلوی لوتی خارج میشد باعث میشد نفساش به شماره بیوفته

لوتی- من.. من .... نفهمیدم کی .... عاشقش شدم...

جمله شو با زور و زحمت از بین هق هق هاش کامل کرد و صدای گریه اش بلندتر شد

لویی به دیوار تکیه داد و سر خورد و روی زمین نشست این بدترین موقعیت زندگیش بود...از یک طرف میدونست که زین چقدر عاشق تونیه و از طرف دیگه نمیخواست  خواهرش انقدر شکست خورده باشه...

از جاش بلند شد به سمت لوتی رفت انقدر هول وعصبی بود که پله ی جلوی پاشو ندید و زمین خورد

اخماش از درد بدی که توی پاش پیچید تو هم رفت و بعد از چن لحظه خودشو روی زمین به سمت لوتی کشید

لویی- بیا همینجا  این ماجرا رو تموم کنیم این باید بین خودمون بمونه خب؟ زین بخاطر تونی با کل خانواده اش جنگیده! مگه نمیگی عاشقشی؟ خب تونی با زین خوشحاله زین خیلی بیشتر از تو دوسش داره! بزار این عشق لعنتیه تو به تونی یه راز بمونه بینمون...

صداش رفته رفته آروم تر میشد و با التماس نالید

لویی- لطفا!

لوتی دست لویی رو پس زد از جاش بلند شد اشکاشو پاک کرد و با حرص گفت

لوتی- دیگه دیره! من برای تونی نامه نوشتم و فرستادم توی این مسئله من خودخواه ترینم، تونی باید برای من باشه و تا وقتی از زبون خودش نشنوم که دوستم نداره دست از سرش برنمیدارم!

به سمت اتاق دوید و داد زد

لوتی- ولی حق نداره دوستم نداشته باشه!!!

با ناباوری به جای خالی لوتی چشم دوخت دسته ی مبل رو تکیه گاه دستش کرد و خودشو بالا کشید حرفای لوتی نابودش کرده بود و حالا بین خواهرش و بهترین دوستش قرار گرفته بود