27

2.1K 268 133
                                    

Broken - Isak Danielson

با خوردن نور افتاب توی چشمش غر غر کرد و سرشو تو سینه لیام قایم کرد، افتابی که صبح توی چشم میخورد و باعث میشود خواب از سر ادم بپره با اختلاف مزخرف ترین اتفاق زندگی یه شخص باشه!

که خوب شاید فقط زین جزو اون افراد باشه؛ چون لیام بدون هیچ واکنشی همچنان با همون افتاب مزخرف خواب بود.

زین با حرص سرشو از رو سینه ی لیام برداشت و سرجاش نشست که با دردی که توی کمر و باسنش پیچید دستشو جلوی دهنش گرفت و تا جیغش بلند نشه؛ بعد مدتها رابطه داشت و باید فکرشو میکرد که قراره انقدر درد بکشه

زیر لب فحشی به لیام داد و لنگون لنگون به سمت پنجره رفت و پرده رو با شدت کشید:

ز- چرا باید عمدا اتاق افتاب گیرو به من بدن؟؟؟؟

غر زد و سمت تخت برگشت خودشو با شدت رو تخت پرت کرد که ارنجش محکم با شکم لیام برخورد کرد و باعث شد دادش دربیاد:

لی- اهههه... زیننن

زین با مظلومیت شروع کرد پشت هم سینه ی لیام رو بوسیدن:

ز- ببخشید... ببخشید...

لیام که با حرکت زین به کل دردشو فراموش کرده بود تو یه حرکت اونو رو بالا کشید و با شدت لباشو بوسید

- کام عااااان شما هنوز دارین ادامه میدین؟!!!

با صدای اشتون که از پشت در میومد زین با سریع از در فاصله کرد و با خجالت به لیام نگاه کرد:

ز- صدامونو شنیدن؟؟؟!!!

لیام به حالت کیوت پسرش خندید و چشماشو بست:

لی- مهم نیست بگیر بخواب

زین به پشت روی تخت خوابید و دستاشو باز کرد و شروع کرد غر زدن:

ز- همش بهت گفتم نیا تو حموم بهت گفتم این کارو نکنیم گفتم صدامون میره بیرونا همش بهت گفتم تو چشات کور شده بود... هورنی!!!

لیام ارنجشو روی تخت گذاشت و نیم خیز شد؛ با خنده به زین خیره شد و سعی کرد ادای زین رو دربیاره:

لی- من وقتی هورنی میشم دیگه اون زین قبلی نیستم وااای لی من میخوامت

صداشو بالاتر برد و صدای ناله های زینو دراورد؛ زین با چشمای‌ گرد شده دستشو رو دهن لیام گذاشت و افتاد روش:

far from love [Z.M]°•°[L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant