- تو کیای؟ اینجا چیکار میکنی؟زین سریع صورت خیسش رو پاک کرد و با ترس به کریس نگاه کرد. گند زده بود قرار نبود کسی اونو ببینه و حالا نگاه هر سه نفر روش بود:
- بیبی لطفا بیا اینجا
برگشت و با درموندگی به لیام که به دادش رسیده بود نگاه کرد؛ لیام جلو رفت و با لبخندی اشکای زین رو پاک کرد و بعد چشم دوخت به دس و گفت:
- ببخشید من با دوست پسرم دعوام شد و خب اون یکم دل نازکه قهر کرد حواسش نبود کجا میاددست زین رو گرفت و ازشون دور شد؛ زین بی حرف دست لیام رو تو دستش گرفته بود و لیام هم سکوت کرده بود.
زین الان از همیشه حساس تر بود و نیاز به مراقبت داشت اینکه بخاطر اومدنش به اینجا و دیدن دس سرزنشش میکرد هیچی رو درست نمیکرد.
بهش حق میداد هرکسی هم جای زین بود بعد این همه سال با دیدن پدرش دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه.- خراب کردم؟
نیم نگاهی به زین انداخت و لبخند نصفه نیمه ای زد:
- نه
زین لبشو به دندون گرفت و تند تند پلک زد؛ حتما بعد اون همه اشک ریختن چشماش حسابی پف کرده بود:
- میشه زودتر بریم از اینجا بیرون قیافه ام حتما خیلی مزخرف شده
لیام بی توجه به جمعیتی که همه جای خونه بودن و صدای همهمشون هر لحظه بالاتر میرفت دستشو دور کمر زین حلقه کر و اونو سینه به سینه خودش چسبوند،تو صورتش خم شد و با همون لبخند که حالا جون گرفته بود و عمیق تر شده بود دستی به زیر چشمای قرمز زین کشید:
- خیلی زشت شدم فکر کن قیافه ام برای ابد تو ذهن بابام اینطوری....
- تو حتی با چشمای قرمز و غمگینتم زیبایی
زین با شنیدن جمله لیام جمله اش رو نصفه ول کرد و به چشمای لیام خیره شد؛ انقدر جمله اش صادقانه بود که میتونست کل وجود زین رو گرم کنه و برای سالها بهش اعتماد بنفس بدهلیام با دیدن چشمای براق زین و لبخند کوچیکی که رو لباش بود بوسه ای رو پیشونیش زد و ازش جدا شد دستشو گرفت و از سالن بیرون رفتن:
- لیام
- جانم
- میخوام قید گذشته ای که داشتم رو بزنم...میتونم؟
لیام در ماشین رو باز کرد و منتظر شد تا زین سوار شه، وقتی سوار شد،قبل بستن در آروم گفت:
- میترسم آینده ات رو قربانی پاک کردن گذشته ات کنی
ماشین رو دور زد و پشت فرمون نشست؛ زین سمتش چرخید:
- پس چیکار کنم؟
ماشین رو راه انداخت و فکر کرد؛ چیکار میتونه کنه؟ خب شاید اگه زین پیش دس باشه امنیتش بیشتره و شایدم نه! سایمون خبر نداشت تیموتی کجاست ولی پیدا کردن اون بچه و هویت جدیدش برای اون آدم سخت نبود!
YOU ARE READING
far from love [Z.M]°•°[L.S]
Fanfiction- الان موقعیتش رو داری اونو بکش، اون قابل بخشش نیست + من نمیکشم چون کشتن بلد نیستم... ولی زجر دادن؟ این چیزیه که بیشتر از نفس کشیدن یادش گرفتم الانم میخوام صدای فریادتو موقع شکستن استخونات بشنوم... این همون موقعیتیه که از دستش نمیدم ...