روی کاناپه ولو شده بود و بی حوصله با گوشیش ور میرفت، اونم توی اتاق روبرو، روی تخت درازکشیده بود.کابینی که برای تعطیلات سه روزشون اجاره کرده بودن، فقط یه اتاق کوچیک اندازه یه تخت، سالن و آشپزخونه سرهم و سرویس حمام - دستشویی مشترک داشت.
تعطیلاتی که توی دو روز گذشته فقط توی همین وضعیت بودن، یکی روی تخت و یکی رو مبل.
حوصلش به طرز فاکی ای سر رفته بود.
جلوی آیینه توی سالن ایستاد، چندتا سلفی و یکیش استوری شد.
کلمه (bored) روی عکس با یه گیف که بیشتر اینو نشون بده.دو دقیقه بعد صدای دادی از اتاق بلند شد، خب پسر چشم آبی میدونه که دوست پسرش براش نوتیف گذاشته و هرچیزی توی مدیا پست کنه اولین نفر مرد چشم سبز توی اتاق میبینتش.
استفاده از این قضیه همیشه براش جواب داده._ وات د فاک، این کوفتی چیه گذاشتی لو؟
بی حوصله به در اتاق نگاه کرد، فکر کرد حتی زحمت نداده به خودش که بیاد از اتاق بیرون و حرفشو بزنه، فقط از اون تو داد میزد.
بلندتر از اون داد زد
_خفه شو فاکر.فقط خفه شو.مرد از اتاق اومد بیرون، یکمی تلو تلو میخورد، البته بعداز دو روز از تخت پاشدن طبیعی بود.
موهای بلندش ژولیده و توهم پیچیده بود، تیشرت نازکش چروک بود و با قیافه ی کاملا بهم ریخته چشماشو میمالید. سعی داشت سیاه رفتن چشمشو مهار کنه و به دوست پسرش نگاه کنه.
لویی فکر کرد مردش توی این حالتای ژولیده و خسته هم براش جذابه، اون عاشق هریش بود.
هری وقتی چشمش به قیافه ی حرصی دوست پسرش افتاد، حالت عصبی صورتش جای خودشو به قیافه ی مهربونی داد و گفت
_تو باز حوصلت سر رفته بیبی؟اره اون همه چیو میفهمید و این خوب بود نه؟
لویی منفجر شد.
_آره ، دو روزه از اتاق بیرون نیومدی، غذا برات آوردم ولی انگار اصلا دست نخورده، فقط گیتارتو دست گرفتی و مینویسی. دو روزه منو نگا نکردی ولی اون کوفتی دستته که ببینی چی میذارم._آروم باش بیبی...آروم، باشه حق با توعه قبول من تسلیمم، بهت توجه نکردم و رفتارم بد بوده ولی راجع به عکس گذاشتن با هم حرف زده بودیم نه؟ الان که همه اون عکس رو دیدن نمیتونم بخوام برش داری... میدونی تو اون عکس زیادی جذاب بودی و من نمیخوام بقیه هم زیادی جذاب بودنتو ببینن این یه مورد قرار بود فقط برای من بمونه.
صدای هری آروم شده بود، کنار پسر نشست، سرشو نزدیک گوش لویی برد .
لویی بی توجه به بقیه حرفاش گفت
_ما درباره این تعطیلات هم حرف زده بودیم.با لحن دلخوری گفت و کمی ازش فاصله گرفت، اون فاصله ی نزدیک باعث میشد توی چنگ دوست پسرش باشه، انگار میتونست هیپنوتیزمش کنه.
هری دوباره نزدیک شد و دستشو گذاشت روی شونه ی لویی تا تکون نخوره. صداش آروم و اغوا کننده بود. میدونست تن صدا و لحنش باعث میشه لویی یه مشکلاتی اون پایین پیدا کنه.
_ددی امروز باهات میاد بیرون ولی اون میخواد عکسای سکسی کیتنش فقط برای خودش سند بشه.
بعد از حرفاش لویی ناخواسته با ناله ی آرومی گفت _ددی.
هری کاملا در جریان بود که پسرش الان سفت شده و بهش احتیاج داره.
سرشو توی گردن لویی برد. نفسای هری هم تند شده بودن، اونم داشت مثل پسرش میشد.
_وقتی این عکساتو میبینم، خودت میدونی دوست دارم باهات چیکار کنم نه؟
سرشو تکون داد، الان فقط نیاز داشت که اونو حس کنه، اون داخل، اون پایین.
دستشو روی برآمدگی نیمه سفت لویی گذاشت
_من بعد دو روز کار به حموم احتیاج دارم، میخوای کمکم کنی؟ قول میدم ددی خوبی باشم.نه لویی الان فقط میخواست همینجا روی همین مبل بفاک بره، نالید
_همینجا هز.سرشو از گردن لویی بیرون آورد. چشمای خمارشو بهش دوخت و لبخند زد. با صدای کشیده ای گفت
_چطور دو روزه من تو رو به فاک ندادم بیبی بوی؟.
.
.ووت و کامنت یادتون نره
لاو
سپی
YOU ARE READING
Who Like Me [L.S] *completed*
Fanfiction(completed) هری نادیده گرفت چشماش رو بست فقط برای اینکه لوییش رو نگه داره لویی دروغ گفت پنهان کاری کرد فقط برای اینکه هریش رو خوشبخت کنه . . . . ولی همیشه اونطوری نمیشه که ما پیش بینی میکنیم Larry Ziam