Part 24

1.2K 212 130
                                    

اول ووت بدین بعد بخونید.
.
.
.
هری وقتی دید لویی حسابی مشغول اماست لیوان نوشیدنی شو گرفت و از دور نشست به تماشای اون دوتا.

لویی پیش اما خیلی شاد بود و انگار هیچی در حال حاضر تو دنیا مهم تر از اون بچه نبود.

توی سرش هزارتا فکر میچرخید. میدونست رفتارش سرمیز غذا باعث ناراحتی لوییش شده، میدونست لوییش بچه دوست داره ولی هری نمیتونست.

نمیتونست ازدواج کنه، نمیتونست بچه بیاره. ای کاش اون خاطره ها از مغزش گم میشدن تا شاید الان هری و لویی با بچشون توی عروسی زیام بودن.

شاید لویی هیچوقت سراغ آستن نمیرفت. شاید وضعیت الانشون اینطور نبود.

ولی هری نمیتونست فراموش کنه، نمیتونست اونارو از سرش بیرون کنه، نمیتونست تصویر اونموقعی که با دستای خودش تن کوچولوی اونو خاک کرده بود و از ترس اون عوضیا حتی وقت نکرد درست باهاش خدافظی کنه رو از سرش بیرون کنه.  بعد این همه سال، با اینکه دیگه هیچ خطری تهدیدشون نمیکرد هنوزم با ترس سر خاکش میرفت.

عصبی نفس عمیقی کشید و متوجه شد لویی دیگه جلوی چشمش نیست.

همه ی اون باغ دراندشت لعنتی رو گشت ولی اونو پیدا نکرد. حالا داشت از اینکه لیامو مجبور کرد عروسی رو اینجا بگیرن پشیمون میشد.

جمعیت تازه وارد هر لحظه بیشتر میشدن و هری هر لحظه از اینکه لویی جلوی چشمش نیست عصبی تر.

کلافه سمت بار رفت و نوشیدنی دیگه ای گرفت. چشمش هنوز روی موج جمعیت میچرخید که نگاهش روی یه پسر کت شلوار پوش چشم آبی موند.

 چشمش هنوز روی موج جمعیت میچرخید که نگاهش روی یه پسر کت شلوار پوش چشم آبی موند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هری و زین اونو خوب میشناختن. توی یه مدرسه بودن. اون یکی از دوستای خوب روزای تاریکش بود.

از زین شنیده بود که اون پسر فیک بلوند حالا دیگه موهاشو رنگ نمیکنه و یه وکیل موفق شده.حتی توی چندتا کار به لیام کمک کرده.

از جاش بلند شد و به سمتش رفت. به شونه ی پسر زد و وقتی اون برگشت با بهت به هری خیره شد.
_هری

همین کلمه از دهنش خارج شد و بعد بدون معطلی اونو به آغوش کشید. هری حالا یکم حس بهتری داشت. دیدن یه دوست قدیمی بعد اینهمه سال حس خوبی بود.

Who Like Me [L.S] *completed*Where stories live. Discover now