Part 37

1.5K 207 293
                                    

سلام لاولیا
ووت بدین شروع کنین آخر پارت حرف بزنیم
.
.
.

هنوز ده دقیقه هم نگذشته بود که از کارش پشیمون شد. نباید لویی رو توی اون حال تنها میذاشت، یادش بود هنوزم سر جداییش با هری چقدر داغون شد، میدونست خبر نامزدی هری براش اینقدری سنگینه که نباید اینطوری بهش میگفت.

اون میدونست لویی هرچقدرم لجبازی کنه و بگه به هری فکر نمیکنه، بازم تمام فکرش هول محور هری میچرخه.

قفل در رو باز کرد و با اتاق خالی مواجه شد. زیر دلش پیچ خورد.

نگاه سریعی به پنجره ی قدی اتاق انداخت با دیدن قفل بودنش به سمت مستر رفت.

دو تقه به در زد
_لویی، عزیزم، معذرت میخوام، من نباید عصبانی میشدم. من متاسفم عشق.

صدایی نیومد، حتی صدای آب هم نمیومد و این آستن رو میترسوند.

_لویی در رو باز میکنی؟ باید باهم حرف بزنیم عزیزم. حق با توعه نباید از مهمونی میاوردمت بیرون ولی اون لحظه من خیلی عصبی بودم. نمیتونستم اون جو رو تحمل کنم.

بازم هیچ صدایی نیومد.

_داری منو میترسونی، من درو باز میکنم، باشه لویی؟

آهسته دست به دستیگره برد و در مستر رو باز کرد.

نفسش از دیدن صحنه ی رو به روش بند اومد و ناخودآگاه دادی از روی شوک و ترس زد.

لویی بدون لباس و فقط با شلوارش کف حمام افتاده بود و غرق توی خون خودش بود.

به سرعت به سمتش رفت و بلوز خونی لویی رو از کنارش برداشت و محکم دور دستی که کات شده بود گره زد.

سر لویی رو بغل کرد و با ترس دستشو به سمت گردن لویی برد. نبض ضعیف زیر دستش باعث شد نفس حبس شدش آزاد شه و لویی رو بغل کنه و به سرعت از پله های عمارت پایین ببره و سوار نزدیک ترین ماشین به در بکنه.

خوش شانس بود که پورش مشکی نزدیک ترین ماشین بود.

با سرعت وحشتناکی رانندگی میکرد و توی دلش فقط دعا میکرد لویی زنده باشه، اونوقت هرچی اون بخواد، هرچی، حتی اگه برگشتن پیش هری باشه.

توی راه با بیمارستان هماهنگ کرد تا وقتی میرسن سریع به لویی رسیدگی بشه.

قطره های اشک روی صورتش روون بودن. حس خفگی و تنهایی وحشتناکی میکرد.

حس میکرد باید به یکی بگه، یکی باید کنارش باشه.

به شماره تنها کسی که توی ذهنش بود زنگ زد.

...

این دهمین سیگار بود که داشت توی زیر سیگاری جلوش خاموش میشد.

Who Like Me [L.S] *completed*Where stories live. Discover now