هی گایز
با ووت و کامنتاتون بهم انرژی بدین که بشدت بهش احتیاج دارم
آل ده لاو
.
.
.صدایی نمیومد، ذهنش از درد و سوزش کمرش هوشیار شده بود. چشماشو باز کرد.
یه نفر کنارش روی صندلی نشسته بود و تو همون حالت خوابش برده بود. از روی موهاش فهمید هریه. برادری که همیشه و همه جا پشتش بود.
هری هزار بار گفته بود از اون روانی جدا شو اما عشق چشمای زین رو بسته بود، نمیدید بودن تو اون خونه داره چه بلایی سرش میاره.البته شاید چیزای دیگه ای هم بود که لازم نبود زین بهشون فکر کنه.
احتیاج به دستشویی داشت، به سختی از تخت بلند شد، بدنش باند پیچی بود و تی شرت تنش نبود.
همزمان با بلند شدنش هری از خواب پرید.
_بیدار شدی.هری با صدای خواب آلود گفت، زین روی تخت نشست و گفت
_چند ساعته خوابم؟هری چشماشو با دستش مالید و به ساعتش نگاه کرد.
_اوومم تقریبا دو روز.زین تعجب نکرد، با اون همه کتک و بعدش رابطه خشن زوری و اون همه خونی که از دست داد واقعا جای تعجب نداشت.
_ممنون هری، اگه تو و لیام نبودین، احتمالا چند ماه قبلتر مرده بودم.
هری عصبی شد
_من به تشکر احتیاجی ندارم زین، تو داداشمی، فقط ازت میخوام ولش کنی، لعنتی نمیفمم چطوری اینهمه وقت تحمل کردی؟ اصلا چرا تحمل کردی؟ درکت نمیکنم زین، اوایل فکر میکردم مازوخیسم داری ولی وقتی میدیدم چقد متنفری از اینکه کتکت میزنه و تحقیرت میکنه، فهمیدم این فقط یه علاقهی اشتباهه که نمیتونی بیخیالش شی. ولی به چه قیمتی داداش من؟ هان؟زین شوکه شد و برای اینکه هری صورتشو نبینه، سرشو انداخت پایین، هری درست میگفت، اون جلوی هری و لیام متنفر بود از همه ی اون کتک ها و تحقیرها.
هری وقتی جوابی از زین نگرفت عصبی از جاش بلند شد و رفت سمت در و با صدایی که سعی میکرد عصبی نباشه گفت
_برو حمام سر و دست و پاتو بشور سعی کن به کمرت آب نخوره، میگم لیام بیاد کمکت، میرم برات غذا آماده کنم.نگاهی به زین انداخت و بیشتر عصبی شد
_فاکککک، میدونی چقدر وزن کم کردی؟چشماشو با حرص روی هم گذاشت و از اتاق خارج شد، میدونست اینا تقصیر زین نیست ولی چرا از اون جهنم نمیاد بیرون؟ اون و لیام همه جوره پشتش بودن و نمیذاشتن اون آشغال حتی بتونه نزدیکش بشه، فاک بهش اون دیگه نمیذاشت زین برگرده به هیچ وجه.
وارد سالن شد، لیام با وضع داغونی اونجا نشسته به خواب رفته بود. هری میدونست لیام زین رو دوست داره و بیشتراز هری عذاب میکشه وقتی میبینه عشقش زیر دست کیه.
YOU ARE READING
Who Like Me [L.S] *completed*
Fanfiction(completed) هری نادیده گرفت چشماش رو بست فقط برای اینکه لوییش رو نگه داره لویی دروغ گفت پنهان کاری کرد فقط برای اینکه هریش رو خوشبخت کنه . . . . ولی همیشه اونطوری نمیشه که ما پیش بینی میکنیم Larry Ziam