اول ووت بدین بعد شروع کنین
آخر پارتم بخونین بوس
.
.
.یک ساعت بود که از خواب بیدار شده بود ولی جرعت باز کردن چشماشو نداشت. فکر میکرد با باز کردن چشماش لویی از توی بغلش محو میشه و جاشو چندتا بالشت میگیره.
مثل همه ی اون وقتایی که خواب لویی رو میدید و با بازکردن چشماش دیگه اونجا نبود.
دلش میخواست با گرمای تن اون هرچند اگه توهم باشه تا اخر عمرش همونجا بمونه.
با صدای زنگ تلفن اتاق زیرچشمی به سمت مخالف پسر جایی که تلفن زنگ میخورد رو نگاه کرد و گوشی رو برداشت.
_بله؟
صدای جدی و مودبانه ی مرد رسپشن توی گوشی پیچید.
_وقت بخیر قربان، متاسفم که زنگ زدم، دیشب رانندتون گفتن هیچ تماس یا مهمانی رو برای شما نپذیریم اما آقای هوران و پین چند بار زنگ زدن و گفتن مسئله ی مهمیه و خواستن باهاشون تماس بگیرین.توی دلش از شعور رانندش، فرانک تشکر کرد و با صدای آرومی جواب داد.
_ممنون، لطفا بازم تماسی رو وصل نکنین.مرد با همون لحن قبلی جواب داد.
_بله قربان.گوشی رو قطع کرد. هنوزم جرعت نداشت سمت راستشو نگاه کنه، جایی که لویی خواب بود.
نفسشو حبس کرد و آروم آروم سرشو به اون سمت چرخوند و چشماشو باز کرد.
با بازکردن چشماش، موهای فندقی پسر و تتوهای روی دستش رو دید.
نفسشو با لبخند بیرون داد. اون خودش بود، لویی بود. توهم و رویا نبود، اون توی بغل هری خوابیده بود، بعداز دوسال.
بوسه ی آرومی روی سرپسر گذاشت و عطر موهاشو توی ریه هاش کشید.
لویی توی خواب تکونی خورد و کمی از هری فاصله گرفت.
هری آروم از جاش بلند شد و به سمت حمام یکی دیگه از اتاقا رفت ، نمیخواست پسر روی تخت رو مخصوصا با شبی که گذرونه به این زودی بیدار کنه.
...
لویی با لبخند از خواب بیدار شد. دیدن همون اتاق دیشبی باعث شد تا باورش بشه اون فقط یه خواب شیرین نبوده.
کسی توی اتاق نبود، روی تخت نشست و با دیدن لباسای نو و تا شده ای که کنارش روی میز بود لبخند شیرینی زد و به سمت حمام توی اتاق رفت.
...
بعداز اینکه خودشو خوب توی آیینه نگاه کرد و از ظاهرش مطمئن شد از اتاق خارج شد.
بعداز یه شب خوابیدن توی اون پنت هوس بزرگ، تازه داشت اونجارو میدید.
مشخص بود هری توی این دوسال خیلی پیشرفت کرده و پولدار شده که منجیمنت همچین جایی توی هتل براش میگیره.
YOU ARE READING
Who Like Me [L.S] *completed*
Fanfiction(completed) هری نادیده گرفت چشماش رو بست فقط برای اینکه لوییش رو نگه داره لویی دروغ گفت پنهان کاری کرد فقط برای اینکه هریش رو خوشبخت کنه . . . . ولی همیشه اونطوری نمیشه که ما پیش بینی میکنیم Larry Ziam