ساری ساری ساری
دلیل دیر اپ کردنمو اخر پارت میگم
فعلا ووت بدین و شروع کنین
آخر پارت حرف میزنیم.
.
.
.بعداز ازینکه خبر رو خوند آیپدشو با شدت پرت کرد.
از عصبانیت صورتشو جمع کرده بود و دندوناشو روی هم فشار میداد.
سعی کرد آرامش رو به خودش برگردونه ولی عصبانی تر شد.
میز و گلدون بغلشو با شدت روی زمین پرت کرد.
قلبش داشت منفجر میشد، توی سرش هزار نفر حرف میزدن.
اون احمق بود، عجله کرده بود و حالا هیچ راه برگشتی نداشت.
اون با دست خودش قراردادی رو امضا کرده بود که حتی اگه کل زندگیش رو میداد بازم نمیتونست فسخش کنه و راهی زندان میشد.
فکر اینکه لویی بخاطر آستن تنهاش نذاشته بود و بخاطر پلیس بوده داشت دیوونش میکرد.
حداقل اگه یه روز صبر میکرد قضیه رو میفهمید و حالا هیچ غلطی نمیتونست بکنه.
لویی خودش برگشته بود پیشش تا دوباره رابطشونو درست کنن و اون گند زده بود.
حالا لویی با دیدن خبر هیری چه فکری میکنه؟ حالش خوبه؟ نکنه باور کنه که اینا واقعین؟
شت شت شتتتتت.
اون هنوزم کنسرت داشت و حتی نمیتونست بره پیشش.
گوشیشو از جیبش درآورد و شماره لویی رو گرفت. اون باید براش توضیح میداد.
شماره ی لویی رو گرفت و منظر شد. چندتا بوق خورد و بعد قطع شد، دوباره گرفت، باز قطع شد، شاید صد بار اون شماره رو گرفت ولی هیچ جوابی نگرفت.
وارد صفحه چتی شد که آخرین بار دوسال و نیم پیش لویی آخرین تکست ها رو بهش داده بود.
...
با احساس خشکی دهنش چشماشو باز کرد، اتاق سفید بود و سرمی که توی دستش بود نشون میداد اون کجاست.
با باز شدن چشماش آستن سریع از روی صندلی کنارش بلند شد
_تنکس گاد، بالاخره بهوش اومدی... تو منو کشتی پسر.بعد آروم روی دستی که سرم توش نبود رو نوازش کرد.
لویی لبخند بیجونی زد و کمتراز چند ثانیه همه چیز یادش اومد.
بلیتش، خوشحالیش، رادیو، اون مجری مسخره و خبری که شنید.
هری و هیلی
با آوردن این دوتا اسم کنار هم سوزشی توی قلبش احساس کرد.
قلبش پراز هری بود و نبود و این اذیت کننده بود. هری همه چیزش بود و نبود.
YOU ARE READING
Who Like Me [L.S] *completed*
Fanfiction(completed) هری نادیده گرفت چشماش رو بست فقط برای اینکه لوییش رو نگه داره لویی دروغ گفت پنهان کاری کرد فقط برای اینکه هریش رو خوشبخت کنه . . . . ولی همیشه اونطوری نمیشه که ما پیش بینی میکنیم Larry Ziam