Part 32

1.3K 205 181
                                    

ساری ساری ساری
دلیل دیر اپ کردنمو اخر پارت میگم
فعلا ووت بدین و شروع کنین
آخر پارت حرف میزنیم.
.
.
.

بعداز ازینکه خبر رو خوند آیپدشو با شدت پرت کرد.

از عصبانیت صورتشو جمع کرده بود و دندوناشو روی هم فشار میداد.

سعی کرد آرامش رو به خودش برگردونه ولی عصبانی تر شد.

میز و گلدون بغلشو با شدت روی زمین پرت کرد.

قلبش داشت منفجر میشد، توی سرش هزار نفر حرف میزدن.

اون احمق بود، عجله کرده بود و حالا هیچ راه برگشتی نداشت.

اون با دست خودش قراردادی رو امضا کرده بود که حتی اگه کل زندگیش رو میداد بازم نمیتونست فسخش کنه و راهی زندان میشد.

فکر اینکه لویی بخاطر آستن تنهاش نذاشته بود و بخاطر پلیس بوده داشت دیوونش میکرد.

حداقل اگه یه روز صبر میکرد قضیه رو میفهمید و حالا هیچ غلطی نمیتونست بکنه.

لویی خودش برگشته بود پیشش تا دوباره رابطشونو درست کنن و اون گند زده بود.

حالا لویی با دیدن خبر هیری چه فکری میکنه؟ حالش خوبه؟ نکنه باور کنه که اینا واقعین؟

شت شت شتتتتت.

اون هنوزم کنسرت داشت و حتی نمیتونست بره پیشش.

گوشیشو از جیبش درآورد و شماره لویی رو گرفت. اون باید براش توضیح میداد.

شماره ی لویی رو گرفت و منظر شد. چندتا بوق خورد و بعد قطع شد، دوباره گرفت، باز قطع شد، شاید صد بار اون شماره رو گرفت ولی هیچ جوابی نگرفت.

وارد صفحه چتی شد که آخرین بار دوسال و نیم پیش لویی آخرین تکست ها رو بهش داده بود.

...

با احساس خشکی دهنش چشماشو باز کرد، اتاق سفید بود و سرمی که توی دستش بود نشون میداد اون کجاست.

با باز شدن چشماش آستن سریع از روی صندلی کنارش بلند شد
_تنکس گاد، بالاخره بهوش اومدی... تو منو کشتی پسر.

بعد آروم روی دستی که سرم توش نبود رو نوازش کرد.

لویی لبخند بیجونی زد و کمتراز چند ثانیه همه چیز یادش اومد.

بلیتش، خوشحالیش، رادیو، اون مجری مسخره و خبری که شنید.

هری و هیلی

با آوردن این دوتا اسم کنار هم سوزشی توی قلبش احساس کرد.

قلبش پراز هری بود و نبود و این اذیت کننده بود. هری همه چیزش بود و نبود.

Who Like Me [L.S] *completed*Where stories live. Discover now