سلامم دوباره
من برگشتم از سفر😪این پارت کامنت فراموش نشه
خب فعلا همین
.
.
.لویی دیشب قبل خواب خداروشکر کرد که فردا روز تعطیله و میتونه استراحت کنه تا بعدش هفته شلوغش رو با حال خوب شروع کنه، میخواست روزشو با هری بگذرونه و از دوست پسرش انرژی بگیره.
ولی همه اینا مال قبل از زنگ موبایلش بود که از خواب بیدارش کرد. زود صداشو قطع کرد تا هری رو بیدار نکنه. از بغل هری اومد بیرون اتاق و جواب شماره ناشناس مزاحم رو داد.
_بله.صدای زن مسنی توی گوشی پیچید
_آقای تامیلینسون؟لویی که یکم هشیار شده بود گفت
_بله بفرمایین._من جولیم مستخدم آقای جکسون ، شما دیشب شمارتونو دادین تا اگه مشکلی بود باهاتون تماس بگیرم.
لویی چشماشو مالید و قهوه سازو روشن کرد
_بله جولی یادمه، اتفاقی افتاده؟_راستش ایشون یک ساعتی هست بیدار شدن و هیچکسو به اتاقشون راه نمیدن. صبحانه هم نخوردن. صدای داد و فریاد و شکستن از اتاقشون میاد، من خیلی نگرانشونم. ممکنه شما بیاین؟
لویی لیوان رو برداشت و رفت سمت سالن
_نه جولی نگران نباش بهتر میشه، به یکی از دوستای نزدیکش یا خانوادش زنگ بزن تا کنارش باشن من امروز نمیتونم بیام.لویی واقعا میخواست امروز رو کنار هری بگذرونه و این هیچ جوره قرار نبود تغییر کنه.
_اما ایشون دوست نزدیکی ندارن که بشه باهاشون تماس گرفت. خانوادشون هم در قید حیات نیستن. شما واقعا نمیتونین بیاین؟
لویی ناراحت شد، ولی هری براش مهم تر بود، اون همینطوریم دیشب اونو نگران کرده بود.
_متاسفم جولی نمیتونم، از حالش بهم خبر بده.
تلفن رو قطع کرد. تی وی که هنوز روشن بود رو خواست خاموش کنه. چرا دیشب یادشون نبود خاموش کنن؟ قبل از اینکه دکمه ی آف رو بزنه توجهش به عکسی که داشت از شبکه ی اخبار سلبریتیا نشون میداد جلب شد.
عکس خودش و آستن در حالی که چهره خودش مشخص نبود. مجری داشت راجع به اون میگفت ولی حواس لویی کاملا به این بود که ببینه قیافش مشخصه یا نه، نکنه هری اینو ببینه؟ نکنه بشناستش؟ فاک.
با صدای قدمای کسی، سریع دکمه ی خاموش رو زد. هری جلوی پله ها ایستاده بود. لویی سعی کرد استرسشو کنار بزنه با انرژی گفت
_صبح بخیر لیتل اسپون.هری صبح بخیری زیر لب گفت و رفت سمت آشپزخونه. شت اون دیده و فهمیده لویی دیشب پیش آستن بوده.
YOU ARE READING
Who Like Me [L.S] *completed*
Fanfiction(completed) هری نادیده گرفت چشماش رو بست فقط برای اینکه لوییش رو نگه داره لویی دروغ گفت پنهان کاری کرد فقط برای اینکه هریش رو خوشبخت کنه . . . . ولی همیشه اونطوری نمیشه که ما پیش بینی میکنیم Larry Ziam