هی گایز
ووت بدین بعد شروع کنین
.
.
.زین با صدای بلندی خندید و گفت
_یادمه، تو اون امتحان فکر کردن تقلب مال توعه، توم بخاطر من هیچی نگفتی، مامان نایل چقدر دعوام کرد. چه روزای خوبی بودن...با صدای آروم تری ادامه داد
_البته به غیراز اون وقتا.هری سعی کرد چهرش از یادآوری خاطرات تلخش تغییری نکنه، نمیخواست بعداز اینهمه وقت که زین رو دیده با ناراحتی از پیشش بره، قهوشو گذاشت روی میز و سرشو تکون داد.
_آره روزای خوبی بود، چه تنبیهایی که من بخاطر تو شدم و چه دعواهایی بخاطر من شدی. ولی من الانم با وجود لویی شادم با اومدن اون انگار هرچی خاطره ی بد از اون دوران داشتم از بین رفته.
زین دستشو روی شونه ی هری زد
_خوشحالم برات، کاش یه موقعی میشد ببینمش توی این 5سال که هیچوقت نشد. یا من نبودم و درگیر تور بودم. یا شما نبودین._راستش ما دوتا هم خیلی وقت نداریم، حتی خودمونم کم همو میبینیم. هر فرصتی پیش بیاد میخوام کنارش باشم.ولی باید یه وقتی چهارتایی بریم مسافرت.
چشمای زین برق زد
_عالیه، من بعد این آلبوم آزاد میشم. لیام هم که کارش با منه، شماهم چند روز رو خالی کنین.هری لبخند زد و گفت
_هر وقت آزاد شدی خبرشو بهم بده.زین از جاش بلند شد
_حتما. دیگه باید برم، این دهمین باره که لیام داره زنگ میزنه. امروز باید برم رادیو.هری خندید
_شاید نباید میذاشتی دوست پسرت مدیر برنامه ی پیگیرت باشه.یکم دیگه حرف زدن و زین با حال خوب از اونجا رفت.
هری نفس عمیقی کشید، اون زین رو دوست داشت ولی همیشه با دیدنش یاد دوره ی تاریک زندگیش میوفتاد و این یکم آزارش میداد. شاید برای همین کم میدیدش.
بعداز رفتن زین هری هم رفت سمت استودیوی لویی.
اونا خیلی فاصله نداشتن. نیم ساعت بعد رسید اونجا، استودیوی تاملینسون.
هری بعداز پارک ماشینش رفت داخل. نگهبان از جاش بلند شد و به هری سلام کرد. هری جوابش رو با خوش رویی داد و وارد آسانسور شد.
وقتی وارد محل عکس برداری شد، مندی، دستیار لویی رو دید که داشت با عصبانیت با یکی حرف میزد، با دیدن هری به اون شخص گفت بره تا بعدا به خدمتش برسه.
_سلام هری خوش اومدی.
_سلام مندی عصبی به نظر میای.
_اوه آره این احمقا نمیدونن دارن چه غلطی میکنن، اگه یه چیزی اشتباه پیش بره هممون به فاک میریم، این مدل جدید خیلی سخت گیر و با نفوذه، تازه قراره کلی برامون قرارداد جدید بگیره ولی این احمقا نمیفهمن.
STAI LEGGENDO
Who Like Me [L.S] *completed*
Fanfiction(completed) هری نادیده گرفت چشماش رو بست فقط برای اینکه لوییش رو نگه داره لویی دروغ گفت پنهان کاری کرد فقط برای اینکه هریش رو خوشبخت کنه . . . . ولی همیشه اونطوری نمیشه که ما پیش بینی میکنیم Larry Ziam