لویی تا صبح کنار در موند به امید اینکه هری برمیگرده، مثل اون شبایی که هری بخاطرش بیدار میموند ولی لویی یا نمیومد یا اینقدر دیر میومد که فکر نمیکرد هری بیدار باشه.
حالا داشت به در بسته التماس میکرد که باز بشه و هری رو از دل خودش دراره ولی این اتفاق نیوفتاد.
...سرشو روی فرمون گذاشته بود. دوباره سردردای عذاب آورش برگشته بودن، یعنی چندماه بود که برگشته بودن و حتما لازم نیست بگم از کی تا بفهمید نه؟
بعداز اینکه از خونه اومد بیرون سوار ماشینش که یکم جلوتر از خونه بود، شد ولی اونو حتی یک اینچ هم جابه جا نکرد.
آره اون تا صبح تو ماشین جلوی خونه نشست و زل زد به خونه.
فکرش فقط حول محور یه نفر میچرخید. همون کسی که با چشمای قشنگش بهش دروغ میگفت و اون هر دفعه خودشو میزد به ندونستن.
از همون روزی که توی دفتر لویی چشمش به کارت اون باکس گل خورد، فهمید بطور ناخوشایندی اون دست خط براش آشناست، چشماشو که بیشتر باز کرد و اطرافو دید زد، خیلی راحت قرارداد لویی با کمپانی جکسون رو روی میز کار لویی دید.
بقیش هم خودشون معلوم شدن، عکسایی که هر روز از یه اکانت ناشناس براش فرستاده میشدن.
لویی با دوست جدیدش موقع صبحانه، نهار، شام، باشگاه، خونه، دفتر، مهمونی، کلاب و کلی جای دیگه.
از همون روزی که عکسشونو توی تی وی دید سعی کرد به لویی اعتماد کنه ولی این آخری براش خیلی زیاد بود.
لویی اونو توی مهمونی شرکتش دعوت نکرده بود و حتی یه کلمه ازش نگفته بود و تمام مدت تو دل آستن داشت کونشو تکون میداد.
هری توی طول روز به زور اونو میدید و شبا یا تنها بود یا لویی از خستگی بیهوش بود. اونوقت زمان داشت تا وعده های غذاییشو با آستن بخوره و باهاش بره باشگاه.
هری خیلی سعی کرد به روی خودش نیاره تا لویی زبون باز کنه ولی لویی حتی براش سعی هم نکرد و فقط روز به روز دروغای گنده تری تحویلش میداد.
دیدن اسم نحس اون عوضی توی روز تعطیلشون هم شد باد روی خاکستر شعله هاش، اونارو روشن کرد و حالا هری بود و یه آتیش بزرگ توی سرش.
اون نمیدونه واقعا چیکار کنه. از طرفی هم مطمئنه که فعلا باید یه مدت از لویی دور باشه تا شاید لویی بفهمه واقعا چی میخواد. میخواد همه چیزو از دوست پسرش مخفی کنه و یه رابطه سمی درست کنه؟ یه رابطه که هری همش تو استرس باشه و به همه چی شک داشته باشه؟
خب حتی لویی هم اینو بخواد هری قبول نمیکنه، یعنی نمیتونه. حس اینکه لویی رو با کسی شریک باشه و کلی حس مزخرف و فکر موذی تو سرش باشن دیوونش میکنن.
اگه لویی نخواد بمونه چی؟ اگه اینقدر احمق باشه که وقتی هری یه مدت بهش زمان داد کلا هری رو فراموش کنه چی؟
YOU ARE READING
Who Like Me [L.S] *completed*
Fanfiction(completed) هری نادیده گرفت چشماش رو بست فقط برای اینکه لوییش رو نگه داره لویی دروغ گفت پنهان کاری کرد فقط برای اینکه هریش رو خوشبخت کنه . . . . ولی همیشه اونطوری نمیشه که ما پیش بینی میکنیم Larry Ziam