ووت ووت ووت
.
.
._بیبی این یه سفر کاریه.
پوفی کرد و چشماشو چرخوند.
_لویی عزیزم واقعا مجبور نیستی بخاطر یه قرارداد که دستمزدش بیشتره، این سفر رو بری، میدونی که خرج زندگیمون کاملا با منه و من با این قضیه هیچ مشکل ندارم.کلافه گفت
_هز،این فقط برای پول نیست.هری یهو عصبی شد.
_پس نکنه واقعا از اون عوضی خوشت اومده؟لویی نفهمید دقیقا منظور هری کی بود.
_کیو میگی هزا؟هری فقط عصبی تر شد، اون منظوری از حرفش نداشت ولی نمیخواست با لویی بحثی کنه چون میدونست اون لجباز در آخر به اون سفر میره و همه چی فقط به ضرر هری تموم میشه، دیشب بعداز بحثشون هری با وجود خستگیش اینقدر منتظر موند تا بالاخره لویی اومد خونه و رفت تو بغل هری. هری اونو تا طبقه دوم بغل کرد و بعد گذاشت روی تختشون.
هری بوی سیگار رو از لویی شنید ولی به روی خودش نیاورد، لویی وقتی یکم عصبی میشد میرفت سمت سیگار.
لویی ازش بخاطر رفتارش توی حمام و دیر کردنش معذرت خواست و هری فقط پیشونیشو بوسید و چیزی نگفت تا بخوابن ولی فرداش هری با صدای چمدون بستن لویی از خواب بیدارشد.
لویی با وجود معذرت خواهیش باز میخواست به اون سفر بره. هری کلافه از ناتوانی خودش دربرابر کارای لویی،فقط راهشو گرفت و رفت توی اتاق کارش و از همونجا داد زد
_وقتی رسیدی اونجا بهم خبر بده.در بسته شد و لویی با سردرگمی به در نگاه میکرد. هنوزم دلیل مخالفت و عصبانیت هری رو نمیدونست. خودشم دلش نمیخواست بره ولی وسوسه دستمزدش نمیذاشت کاری جز رفتن انجام بده.
لویی نمیخواست اینطوری از خونه بره بیرون، روی استیک نوت یخچال، کنار عکسای بیشمار دوتاییشون برای هری یادداشتی گذاشت.
از خونه بیرون رفت. هری صدای در رو شنید و حس کرد قلبش یکم شکست.
لویی قرار بود پنج روز بره به یه منظره قشنگ و بکر که برای تم عکاسیشون عالی بود.
سه ساعت بعد وقتی لویی رسید اولین کاری که کرد از خودش با اون منظره بی نظیر برای هری عکس فرستاد و نوشت تنها چیزی که نیاز دارم اینه که توم پیشم باشی ددی بد اخلاق.
هری تمام مدت توی اتاق مونده بود و طول اتاق رو راه میرفت و نمیدونست دقیقا چطوری خودشو آروم کنه، اون نمیخواست لویی تنها با اون یارو باشه و نمیخواست خودش تنها بدون لوییش باشه. اگه از زین مطمئن بود برای لویی دلیل میاورد ولی حالا نمیدونست زین میخواد لویی چیزی بدونه یا نه. شاید باید سربسته یکم برای لویی تعریف میکرد!
صدای گوشیش از روی تخت اومد و هری به امید اینکه لویی باشه خودشو پرت کرد روی تخت و سریع پیام رو باز کرد. وقتی صورت بیبش رو دید، صفحه رو بوسید.
KAMU SEDANG MEMBACA
Who Like Me [L.S] *completed*
Fiksi Penggemar(completed) هری نادیده گرفت چشماش رو بست فقط برای اینکه لوییش رو نگه داره لویی دروغ گفت پنهان کاری کرد فقط برای اینکه هریش رو خوشبخت کنه . . . . ولی همیشه اونطوری نمیشه که ما پیش بینی میکنیم Larry Ziam