Part 13

1.2K 198 17
                                    

_عزیزم من میرم و همه ی کارارو میکنم، تو لازم نیست بری توی اون خونه.

زین بالاخره دست از کندن پوست لبش کشید
_میدونی که باید باهاش روبرو شم، خودم میرم و تمومش میکنم.

لیام دست زین رو گرفت
_لاو میشه به حرفم گوش بدی؟ من میرم اونجا و همه چیو تموم میکنم.

زین با اخم گفت
_میخوام ببینه منو، ببینه من خوب شدم، ببینه دیگه نمیتونه آزارم بده.

توی ذهنش به خودش بدجنسی گفت ولی هنوز اخمشو حفظ کرده بود. لیام بالاخره طاقت نیاورد و بغلش کرد، همونطور که سرشو میبوسید گفت
_هانی لازم نیست اون چیزی ببینه، وقتی تو دوباره عکست همه جا پر بشه اون میفهمه. پس الکی خودتو عذاب نده باشه؟ من میرم و زود کارو تموم میکنم و میام.

بوسه ای روی پیشونی زین گذاشت و بلند شد، باید هرچه زودتر این قضیه رو تموم میکرد.

.....

_خب دیگه چیزی نمونده که لازم داشته باشه، همه رو برداشتم.

لیام همونطور که با خودش حرف میزد، وسایلی که زین گفته بود رو از اون خونه برمیداشت.

کارش که تموم شد به سمت در رفت ولی در زودتر باز شد.

آستن که انگار میدونست کسی تو خونست زیاد تعجب نکرد. با همون لحن تاریکش شروع کرد
_زین کجاست؟

لیام چمدون رو ول کرد و رفت طرفش، اولین مشت رو زد توی صورتش.

آستن که توقع این کارو نداشت شوکه شد، چند ثانیه طول کشید تا خودشو جمع کنه و به لیام حمله کنه. بهم مشت میزدن و داد میکشیدن، صورت جفتشون داغون شده بود.

لیام روی سینه آستن نشسته بود و با خشم توی صورتش میزد
_اینا برای زین بود ولی بقیش مال خودمه، دوسال کاری کردی که نتونم نزدیک عشقم شم، دوسال عذابش دادی، تو که میدونستی من دوسش دارم، لعنتی از اول هم بخاطر لجبازی با من رفتی سمتش، حالمو بهم میزنی پست فطرت.

با تموم شدن حرفش مشت محکمی به صورت آستن زد.

خیلیم حق با لیام نبود ولی آستن لازم نمیدید بهش بگه. آستن اول علاقه ای به زین نداشت ولی خب بعدش اتفاقایی پیش اومد که ازش خوشش اومد و باهم وارد رابطه شدن.

بالاخره لیام از روی آستن بی حال بلند شد و چمدون رو برداشت و به سمت در رفت.

....

راه افتاد سمت خونه ی خودش، یعنی خونه ی مشترکش با زین. اونا الان مثل یه زوج باهم زندگی میکردن و این بیش از حد برای لیام شیرین بود.

_سلاممممم لیوم

زین در حالی که از گردن لیام آویزون شده بود و صورتش رو پراز بوسه میکرد سلام داد. لیام تو دلش خدارو شکر کرد که سر و وضع صورتشو درست کرده بود و زین متوجه دعواش نمیشد.

دستاشو دور کمر زین حلقه کرد
_سلام زی.

سرشو توی گردن زین فرو کرد، یعنی آستن میتونست عشقشو دوباره ازش بگیره؟ با این فکر زین رو بیشتر به خودش فشرد.
_ داری لهم میکنی پسر.

لیام فشار دستشو کم کرد ولی زین رو رها نکرد، زین فهمید یه چیزی شده.
_لیام ببینمت.

از بغلش اومد بیرون، با دقت به صورتش نگاه کرد، جای یه زخم کوچیک روی ابروش بود و حس کرد لباش یکم باد دارن.
عصبی شد، نکنه کار اون باشه؟

_اینا کار کیه لیام؟ کار اون عوضیه؟ آره ؟ من باید برم ببینمش.

لیام بازوی زین رو که داشت به سمت در میرفت رو گرفت.
_عزیزم من واقعا طوریم نشد ولی اون احتمالا الان توی اورژانسه.

زین نفس عمیقی کشید، خیالش هنوز راحت نشده بود.
_بریم دکتر لیوم؟ بزار چکاپت کنن.

لیام لبخند مهربونی زد و گونه ی زین رو نوازش کرد.
_نه عزیزم همه چی خوبه.

زین دست لیام رو گرفت و به سمت سالن برد . تا لیام  روی کاناپه ‌ نشست‌ زین پرید روی پاش و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.
_بهم بگو چیشد. لطفا.

زین نمیخواست لیام آسیب ببینه و اذیت شه، شاید باید خودش میرفت دیدن اون.
_هیچی عزیزم من وسایلو جمع کردم و اون اومد و یکم کتک کاری، همین.

زین جای زخم لیام رو بوسید.

_لازم نبود تو بری، من میتونستم. آخه ببین صورت خوشگلتو چی کار کرده.

_فراموشش کن لاو بالاخره تموم شد.

Who Like Me [L.S] *completed*Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt