5. Fika

1.9K 376 133
                                    

Fika: (Swedish noun.) a moment to slow down and appreciate the good things in life.

---

تهیونگ با خستگی کش و قوسی به بدنش داد و به صفحه مانیتور رو به روش خیره شد.

مقاله اش تکمیل شده بود و فقط می خواست از بی نقص بودنش مطلع بشه. بدون غلط های نگارشی یا تایپی ، ذکر نام منابع ، مقدمه ی صحیح و سایر فاکتورها. همشون چک شده بودند و منتظر بود مقاله اش کاملا به فلش متصل به لپ تاپش منتقل بشه.

:"خب ، تموم شد." زمزمه کرد و فلشش رو از سیستم خارج ، و لپ تاپ رو خاموش کرد و از پشت میز بلند شد.

تکیه اش رو به اپن آشپزخونه داد و چشم هاش رو بست. صدای سوت ضعیفی که از قهوه جوشش می اومد براش جالب بود.

با نوک انگشتهاش روی سنگ سرد اپن ، ضرب گرفت و شمرد. :" یک ، دو ، سه ، .." ده رو گفت و چشم هاش رو باز کرد. قهوه اش دم کشیده بود.

فرقی نداشت تلاشی بکنه یا نه ، بدنش عادت داشت 2 شب بخوابه و 6 صبح بیدار بشه. انگار توی این زمان ، مغزش تسلیمِ فرسودگی تنش می شد و از کار می افتاد.

و تازه ساعت ده بود.

با ماگ پر شده از قهوه ی سیاه رنگش ، جلوی تلوزیون نشست. چند وقت بود روشنش نکرده بود؟ براش مهم نبود. دنیای تهیونگ محصور شده بین غم ، سیگار ، بوی خون و الکل بود. یک چرخه ی بی انتها.

"و تنهایی." افکارش رو تکمیل کرد و آه کشید. در گذشته، تنهایی براش اهمیتی نداشت؛ در واقع اون هر ساعتی که برای تنها شدن پیدا می کرد رو غنیمت می شمرد تا بتونه درس بخونه.

پوزخندی زد. اون زمان ها چقدر انرژی داشت. دوستهای زیادی داشت ، اگرچه کم توی دورهمی هاشون شرکت می کرد. تایم اختصاصی ورزش کردنش رو داشت. زندگیش سالم بود. یکنواخت و فشرده؛ اما تهیونگ احساس خوبی داشت.

و بعد توی دانشگاه با چونهی آشنا شد. زنی که تهیونگ شیفته ی جهان بینی و منطقش شد. اون دو نفر ساعت های زیادی در سکوت کنار هم بودن و برای تخصصشون درس می خوندن. روی همین کاناپه. همین فرش. همین خونه.

چونهی آشپزی می کرد و تهیونگ قهوه دم می کرد. چونهی به نظافت خونه می رسید و تهیونگ گلهاش رو باغبانی می کرد.

یک زوج ایده آل و مناسب.

تهیونگ نفهمید مشکلشون از کجا شروع شد؛ یک بار چونهی بهش گفت روابط مثل سازه های آجری کار می کنن. با هر تنش و دعوا ، یک ترک روش می افته. هر چه شدیدتر بشه، ترک ها منجر به فروریزی اون بخش می شن. نهایتا با وزش کمترین باد، سازه سقوط می کنه و از بین می ره.

شاید اولین باری که سر چونهی داد زد و ازش خواست توی زمان شیفت هاشون مزاحمش نشه به بدن سازه ی زیباشون ترک انداخت.

Before Our Spring - [Completed]Where stories live. Discover now