7. Gezellig

1.6K 363 67
                                    

Gezellig:(adj.) cozy, pleasant, comfortable, connecting time spent with love ones or togetherness after a long separation.

song for this chapter: Asleep by The Smiths.

---

جیمین با شوق به سر و صداهای خانواده ی کوچیکش، که توی اتاقش جمع شده بودند گوش می داد.

جین و یونگی سر این بحث می کردند که یونگی یک بار زیرلبی به جک های جین گفته بود "مسخره" و هوسوک هم در کمال بیخیالی، گوشه ی اتاق حرکات کششی می رفت. چشمکی به جیمین زده بود و گفته بود:" یه رقاص حرفه ای همیشه باید بدن خودش رو آماده نگهداره." و جیمین عمیقا دل تنگ شد.

دل تنگ آزادی ای که روی یخ داشت. سبک جیمین متفاوت بود و به همین علت مربیش به انتخاب و اعزام شدنش به المپیک 2020 توکیو ایمان قلبی داشت.

جیمین فقط اسکیت نمی کرد. اون برای هر آهنگ کوریگرافی خاص خودش رو با کمک هوسوک طراحی می کرد و ترکیبی از باله و والس رو ارائه می داد.

آه کشید و به ترپیل اکسل ناکامش فکر کرد. بعد از ترخیصش باید دوباره امتحانش می کرد؛ مهم نبود چقدر سخت. این حرکت امتیازش رو به شدت بالا می برد و جیمین مطمئن بود از هم دوره ای هاش، کسی جرعت نداره ریسکش رو بپذیره و جلوی داورهای مسابقات انتخابی همچین حرکتی رو انجام بده.

افکارش با صدای خنده ی بلند جین قطع شد. خدایا! طوری که اون می خندید برای جیمین مثل یه داروی آرامبخش کار می کرد.

با خنده رو به اون دو نفر کرد:"بالاخره دعواتون تموم شد؟"

جین با حالت دراماتیکی اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد:" در واقع یونگی راضی نمی شد تا ازم عذرخواهی کنه و من هم گفتم هی فکر نکن نمی دونم جیمین به تو می گه پیشولیِ من و اگه ازم عذرخواهی نکنی این رو به همه ی مشتری های کافه ات می گم."

یونگی غرید و آرزو کرد کاش جین، هیونگش نبود و اون می تونست حسابی کتکش بزنه.

هوسوک ، که نقش مادر خانواده رو داشت، بینشون نشست. "بسه پسرها. جیمین اینجا نشسته. این رفتار زشتتون رو می بینه و یاد می گیره."

صدای خنده ی هر چهار نفرشون بلند شد و تهیونگ که در حال رد شدن از جلوی اتاق 401 بود، با تشخیص صدای خنده ی جیمین میونِ اونها، لبخند کمرنگی زد.

*

عقربه های ساعت، 11:45 رو نشون می دادن که جیمین از هر سه ی اونها خداحافظی کرد. یونگی می خواست بمونه اما جیمین به زور فرستادش خونه.

نمی دونست چرا. شاید چون فکر می کرد ممکنه تهیونگ به اتاقش بیاد و همینطور گودی زیر چشمهای یونگی که هرروز عمیق تر می شد.

روی تختش جا به جا شد و کتابش رو برداشت.

هنوز ده صفحه هم نخونده بود که تقه ای به در اتاقش زده شد."جیمین؟" تهیونگ به آرومی گفت.

Before Our Spring - [Completed]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz