Gezellig:(adj.) cozy, pleasant, comfortable, connecting time spent with love ones or togetherness after a long separation.
song for this chapter: Asleep by The Smiths.
---
جیمین با شوق به سر و صداهای خانواده ی کوچیکش، که توی اتاقش جمع شده بودند گوش می داد.
جین و یونگی سر این بحث می کردند که یونگی یک بار زیرلبی به جک های جین گفته بود "مسخره" و هوسوک هم در کمال بیخیالی، گوشه ی اتاق حرکات کششی می رفت. چشمکی به جیمین زده بود و گفته بود:" یه رقاص حرفه ای همیشه باید بدن خودش رو آماده نگهداره." و جیمین عمیقا دل تنگ شد.
دل تنگ آزادی ای که روی یخ داشت. سبک جیمین متفاوت بود و به همین علت مربیش به انتخاب و اعزام شدنش به المپیک 2020 توکیو ایمان قلبی داشت.
جیمین فقط اسکیت نمی کرد. اون برای هر آهنگ کوریگرافی خاص خودش رو با کمک هوسوک طراحی می کرد و ترکیبی از باله و والس رو ارائه می داد.
آه کشید و به ترپیل اکسل ناکامش فکر کرد. بعد از ترخیصش باید دوباره امتحانش می کرد؛ مهم نبود چقدر سخت. این حرکت امتیازش رو به شدت بالا می برد و جیمین مطمئن بود از هم دوره ای هاش، کسی جرعت نداره ریسکش رو بپذیره و جلوی داورهای مسابقات انتخابی همچین حرکتی رو انجام بده.
افکارش با صدای خنده ی بلند جین قطع شد. خدایا! طوری که اون می خندید برای جیمین مثل یه داروی آرامبخش کار می کرد.
با خنده رو به اون دو نفر کرد:"بالاخره دعواتون تموم شد؟"
جین با حالت دراماتیکی اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد:" در واقع یونگی راضی نمی شد تا ازم عذرخواهی کنه و من هم گفتم هی فکر نکن نمی دونم جیمین به تو می گه پیشولیِ من و اگه ازم عذرخواهی نکنی این رو به همه ی مشتری های کافه ات می گم."
یونگی غرید و آرزو کرد کاش جین، هیونگش نبود و اون می تونست حسابی کتکش بزنه.
هوسوک ، که نقش مادر خانواده رو داشت، بینشون نشست. "بسه پسرها. جیمین اینجا نشسته. این رفتار زشتتون رو می بینه و یاد می گیره."
صدای خنده ی هر چهار نفرشون بلند شد و تهیونگ که در حال رد شدن از جلوی اتاق 401 بود، با تشخیص صدای خنده ی جیمین میونِ اونها، لبخند کمرنگی زد.
*
عقربه های ساعت، 11:45 رو نشون می دادن که جیمین از هر سه ی اونها خداحافظی کرد. یونگی می خواست بمونه اما جیمین به زور فرستادش خونه.
نمی دونست چرا. شاید چون فکر می کرد ممکنه تهیونگ به اتاقش بیاد و همینطور گودی زیر چشمهای یونگی که هرروز عمیق تر می شد.
روی تختش جا به جا شد و کتابش رو برداشت.
هنوز ده صفحه هم نخونده بود که تقه ای به در اتاقش زده شد."جیمین؟" تهیونگ به آرومی گفت.
CZYTASZ
Before Our Spring - [Completed]
Fanfictionتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...