Oppai / おっぱい: A Japanese word that describes the feeling of waiting for someone that you know won't come back.
Song for this chapter: first love by Suga.
---
کمرش رو چرخوند و دندان قروچه کرد. جمعه پرواز داشتند و تا الان بی وقفه، شب و روز توی پیست اسکیت بود.
مثل بچگی هاش شده بود که به ازای هر زخمی که می خورد، ارتفاع پرشش هاش بیشتر می شد.
نفسش رو با خشونت از بین دندونهاش بیرون داد و فشارِ روی مچ پاش رو بیشتر کرد. باید تریپل اکسلش رو می زد، به هرقیمتی.
:"کافیه!" صدای تهیونگ توی سرش پیچید. سرعتش رو بیشتر کرد و به حالت حرکت پل، به پشت خم شد.
:"بس کن پارک جیمین تو فقط گیج شدی!" محکم مچ پاش رو چرخوند و صاف ایستاد. دستهاش رو کنار بدنش آزاد کرد.
:"نمی شناسی. اگه می شناختی ، الان این حرفها رو به من نمی زدی. تو گیج شدی و همهچیز رو قاطی کردی. به خودت زمان بده. می فهمی که این احساسی که داری ، عشق نیست." انگشتهاش رو مشت کرد و متوجه شد داره گریه می کنه. بی اهمیت به اشکهاش که دیدش رو تار کرده بودند، سرعتش رو بیشتر می کرد و به کمرش قوس می داد. بیشتر و بیشتر! باید بهترینش رو اجرا کنه.
روی پاشنه ی تیغه هاش فشار آورد و آماده ی پرشش شد. :"من زخمی و سیاهم." روی هوا چرخید.
یک دور.
دو دور.
:"تو باید من رو فراموش کنی."
سه دور.
روی پنجه اش به شدت فرود اومد و یخ زیر پاش کاملا ساییده شد. به سمت عقب حرکت کرد و حرکتش رو کامل کرد.صدای جیغ و شادی مربیش و دوستهاش گوشهاش رو کر کردند و جیمین همونجا، روی یخ نشست و با بلندترین صدایی که می تونست، گریه کرد.
*
یونگی وزن جیمین رو روی شونه ی راستش انداخت :"یکم دیگه مونده"
بعد از این که جیمین بهترین تریپل اکسل عمرش رو زده بود، برای دو ساعت تمام گریه کرده بود. یونگی خودش رو از سکوی تماشگرها بهش رسونده بود. از روی یخ سرد بلندش کرده بود و مربی و دوستهاش رو پیچونده بود. هیچی نپرسیده بود و فقط اشکهاش رو پاک کرده بود. حالا هم داشت کمکش می کرد پله های آپارتمانشون رو طی کنه.
جیمین به یک سر تکان دادن اکتفا کرد. گلوش درد می کرد.
یونگی در خونه رو باز کرد و جیمین تکیه اش رو برداشت. مستقیم به اتاقش رفت و در رو بست. نمی خواست کسی اون رو اینطوری ببینه.
شکسته و مریض.
از ناراحت کردن یونگی متنفر بود. نمی خواست به خاطر احساسات بهم ریخته ی خودش، به اون صدمه بزنه.
*
یونگی با دیدن در بسته ی اتاق جیمین آهی کشید. ۵ ساعتی می شد که بیرون نیومده بود. فقط گهگاهی صدای هق هقش رو می شنید.
YOU ARE READING
Before Our Spring - [Completed]
Fanfictionتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...