15. B' Shert

1.4K 306 79
                                    

B' Shert : (Hebrew n.) referring to the seeking of the person who will complement you and whom you'll be complement with perfectly.


---


یونگی از استدیوش بیرون اومد و به آسمون بی ابر خیره شد. حوالی شب بود. آه کشید و به جیمین فکر کرد. از وقتی مرخص شده بود، خیلی ساکت و گوشه گیر رفتار می کرد. خبری از آهنگ هایی که همیشه زیر لب می خوند، کیک های خونگی و ناهارهای خوشمزه اش نبود.

یونگی این تغییر حالات جیمین رو درک نمی کرد، فکر می کرد علتشون دور افتادنش از اسکیت باشه.

تصمیم گرفت امشب جیمین رو یک سر به پیست اسکیتش ببره و بعد برای شام به رستوران همیشگشون برن. یونگی همیشه آماده بود تا هر کاری برای بهتر کردن حال جیمینش بکنه. هر کاری.


*


جیمین روی تختش افتاده بود و به منظره ی بیرون از پنجره زل زده بود که رو به تاریکی می رفت.

:"چرا فکر کردم چیزی که بین من و تهیونگ در حال شکل گیریه، نوعی علاقه و عشقه؟" برای بار هزارم توی اون چندروز فکر کرد و آه کشید.

اون دو تا تمام دوهفته ی مونده به زمان ترخیصش رو با هم گذروندن. چند شب در میون برای تهیونگ داستان و شعر می خوند تا بخوابه و در عوض تهیونگ دفعات بیشتری به گلخونه برده بودتش.

اون حتی با کیم نامجون هم آشنا شده بود و به خاطر شوخی مسخره اش – که تهیونگ هم همدستش بود – حسابی سرشون غرغر کرده بود.

با یادآوری این خاطرات، لبخند کمرنگی زد. جیمین دلش می خواست روز ترخیصش تهیونگ رو بغل کنه، اما الان حس می کرد تمام این مدت یه احمق بوده که انقدر خواسته برای پایین آوردن گارد تهیونگ تلاش کنه.

شاید باید منتظر می موند تا خود تهیونگ ازش خبر بگیره؟ اون جوری بهش ثابت می شد که تهیونگ هم به اون و به احساس کوچیکِ بینشون علاقه منده؟

اصلا از کجا معلوم تهیونگ هم مثل جیمین احساس می کنه؟ اون قبلا با یه زن ازدواج کرده .. شاید اصلا استریت باشه و جیمین فقط براش یه دوست خیلی نزدیک و خوب باشه؟

ناله ی نامفهومی کرد و پاهاش رو محکم به تشک کوفت. از این افکار مشوش و پراکنده خسته شده بود. به تهیونگ و احساسش نامطئنن بود و دیگه نمی خواست اون کسی باشه که قدم جلو می گذاره.

صدای چرخش کلید و بعد باز شدن در، جیمین رو از دست خودش نجات داد. یونگی اومده بود.

چند دقیقه طول کشید و بعد تقه ای به در اتاقش وارد شد :"جیمین؟" یونگی پرسید.

:"بیا تو هیونگ" جیمین با خستگی گفت.

یونگی در رو باز کرد و متوجه تاریکی اتاق شد. چرا جیمین هیچ لامپی رو روشن نکرده بود؟ جلوتر رفت و لبه ی تختش نشست.

Before Our Spring - [Completed]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang