25. Forelsket

1.4K 330 118
                                    

forelsket:(n.) The euphoria you experience when you are first falling in love.

song for this chapter: Serendipity by Jimin.

---

قبل از شروع، این چپتر یه لایت اسمات کوچولو داره؛ امیدوارم خوشتون بیاد و ووت و کامنت هم یادتون نره. ^^

---

جیمین با کلافگی سر جاش غلت خورد و به صفحه ی گوشیش خیره شد.

ساعت از نیمه شب گذشته بود و اون هنوز خوابش نبرده بود. فقط خوشحال بود که فردا مسابقه نداشت.

به شماره ی تهیونگ خیره شد. چقدر دلش می خواست همه چی مثل قبل می بود و الان می تونست مشغول ویدیو کال با تهیونگ باشه و از شرجی بودن هوای توکیو ناله کنه.

جیمین ترجیح می داد غمگین باشه تا پر از حسرت. و حالا حسرت اعترافش به تهیونگ رو نمی خورد. نه. جیمین کار درست رو کرده بود. اون به احساساتش احترام گذاشته بود.

اگر چه که درد داره ولی هر چیزی بهائی داره، مگه نه؟ رو به سقف سفید و تمیز هتل گفت که زنگ اتاقش به صدا درومد. حتما یونگی بود که باز بی خواب شده بود.

در رو باز کرد.

و حس کرد قلبش برای یک لحظه نمی تپه.

تهیونگ جلوی در بود.

با موهای طلایی بهم ریخته اش، پیرهن سفید و شلوار پارچه ای مشکیش.

و یه گلدون از گل ادریسی توی بغلش.

تهیونگِ خودش.

:"می تونم بیام داخل؟" با خجالت گفت؟

جیمین کنار رفت و اجازه داد تهیونگ رد بشه. مغزش نمی تونست اتفاقات رو درست پردازش کنه.

تهیونگ گلدون رو روی میز آرایش گذاشت :"بهت گفته بودم که .. هورتانسیا بومیِ چین و ژاپنه .. سر راهم دیدم، گفتم برات بخرم .. که من رو ببخشی."

رو به روی جیمین ایستاد و لبخند غمگینی زد.

جیمین ناگهان شروع به گریه کرد و دستهاش رو بالا آورد تا روی سینه ی تیهونگ بذاره. :"چرا؟" با لحن لرزانی پرسید.

تهیونگ دستهای کوچولوی جیمین رو گرفت:" چون من یه احمقِ ترسو بودم .."

گریه ی جیمین شدیدتر شد. نزدیک دو هفته از آخرین ملاقاتش با تهیونگ می گذشت و حالا که بالاخره دیده بودش، دل تنگی بی اندازه اش حس می شد.

:"دلم برات تنگ شده بود." آروم گفت.

تهیونگ، پسرش رو در آغوش کشید و روی موهاش رو بوسید :"منم دلم برات تنگ شده بود."

جیمین هنوز گریه می کرد. تهیونگ یکم عقب رفت و صورتش رو بین دستهاش قاب گرفت :" گریه نکن عزیزدلم .. گریه نکن. متاسفم من همیشه دیر می رسم. نمی دونم چطوری باید این مدت رو جبران کنم."

Before Our Spring - [Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora