«این آلبوم عکسهای ما رو ثبت کرده. عکسهای تمام روزهای بهاریمون.
جیمین و تهیونگ.»«تهیونگ مشغول تماشای بچههاست. به من بیشتر توجه کن دکتر (¬_¬)»
«وقتی به زور کتوشلواری که ازش متنفره رو تنش کردم /(≧ x ≦)\»
«بعد پیکنیک همیشه انقدر خسته میشه (T▽T)»
YOU ARE READING
Before Our Spring - [Completed]
Fanfictionتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...