22. Filipendulous

1.4K 345 86
                                    

Filipendulous: (adj) Hanging by a thread.

---

جیمین به خودش توی آینه نگاه کرد. موهاش رو به یک سمت حالت داده بود. تیشرت سفید رنگی با طرح‌ گوچی‌ که توی شلوار مشکی تنگش فرو رفته بود و کمربند زیباش رو نمایان می کرد. کت مشکی‌ رنگ و کتونی های سفید و تمیزش که استایلش رو از رسمی بودن، در می آورد.

با استرس پلک زد. ساعت روی دیوار ، شش و نیم بعد از ظهر رو نشون می داد و‌ با اضطراب تمام ، بالاخره تونسته بود خودش رو سر ساعت حاضر کنه. دستش رو بالا آورد و ناخن شستش رو ‌میون دندونهاش گرفت.

از توی آینه به انگشتهاش نگاه کرد. خیلی لخت و خالی به نظر می رسیدند. شاید بهتر بود انگشترهایی‌ که سالها ازشون استفاده نکرده بود رو دستش می کرد؟

لبش رو‌ جوید و کشوی میز رو‌ باز کرد. از توی جعبه ، سه تا رینگ استیل و براق برداشت ، دو تا رو توی انگشت اشاره اش و سومی رو توی انگشت کوچیک دستش کرد. به انگشت حلقه‌اش نگاه کرد و برای هزارمین بار مکالمه اش با تهیونگ رو به یاد آورد.

صبح به اون مرد زنگ زده بود و ازش خواسته بود تا بعد از ظهر با هم بیرون برن. تهیونگ گفته بود که ساعت هفت دنبالش میاد تا با هم به مکان مدنظر جیمین برن.

و حالا جیمین با استرس اتاق کوچیکش رو‌ متر می کرد.

"نکنه یادش بره؟ باید بهش یادآوری کنم؟ " زیر لب گفت. چشمهاش رو بست و‌ محکم توی پیشونی خودش کوبید.

" واقعا که پارک جیمین. به این فکر‌ نکردی که چقدر سرش شلوغه؟ چرا راه به راه ازش می خوای که برید بیرون؟ "

لبش رو ‌گاز گرفت. نکنه تهیونگ فکر می‌کرد جیمین یه مزاحمه؟

"ولی امروز که آخر هفته‌ست. " نفس عمیقی کشید و دوباره خودش رو سرزنش کرد. "مگه کار اون وسط هفته و آخر هفته می شناسه؟"

ابروهاش رو با کلافگی بهم پیچید و روی تخت نشست. گوشیش رو برداشت و وارد صفحه ی چتش با تهیونگ شد.

قبل از اینکه انگشتهاش روی کیبورد بچرخه و قرارشون‌ رو کنسل کنه ، صدای یونگی باعث شد از‌ جا بپره و‌ چشمهاش رو گرد کنه.

" جیمین؟ ماشین دکترت دم دره. "

با عجله توی آینه خودش رو چک کرد. به سمت در قدم برداشت و بلافاصله یادش اومد گوشیش رو روی تخت انداخته. با دستپاچگی به سمت تخت دوید و گوشی رو برداشت. از در بیرون رفت.

" خب ، چیز دیگه ای نیست؟ " با خودش گفت و به خاطر آورد که هنوز عطر نزده.

نفسش رو حبس کرده و دوباره به اتاق و میزش هجوم برد. شیشه ی عطر رو روی خودش خالی کرد و در حالی که‌ چند بار نزدیک بود سکندری بخوره ، به سمت در خونه رفت.

Before Our Spring - [Completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin