Jaane-man:(Hindi n.) Soul of me.
*
Song for this chapter: Scenery by Taehyung.
*
جیمین تکیه اش رو به درِ بسته داد و با قدردانی به تهیونگ خیره شد.
دهان باز کرد تا چیزی بگه اما تهیونگ مانعش شد. "هنوز مونده."
با سردرگمی نگاهش کرد. تهیونگ دستش رو کشید و به سمت اتاق مشترکشون هدایتش کرد. "تقلب نکنی ها!" گفت و با دستهاش، چشمهای جیمین رو پوشاند.
جیمین بلند خندید و صدای خنده اش بین دیوارهای خونه پیچید.
"هنوز نرسیدیم؟" از میون خنده های شیرینش گفت، دستش رو روی انگشتهای تهیونگ که چشمهاش رو گرفته بودند، گذاشت.
تهیونگ پشت سرش ایستاده بود و به سمت جلو راهنمایی اش میکرد.
"اینطوری بیهوا دستهات رو نذار روی دستهام. می بینی یه دفعه قلبم گرفت هر دوتامون رو انداختم زمین." خندید و یک قدم به جلو برداشت.
"اووو دکتر ! دیگه داشتم فکر میکردم لمس کردنهام روت تاثیر نداره." خندید و با شیطنت انگشتهاش رو پشت دستهای تهیونگ کشید.
"کم وول بخور بچه." با حرص و لبخند کش اومده اش گفت. در حالی که دستهاش هنوز روی چشمهای جیمین بود، سرش رو پایین آورد و روی موهای اون پسر رو بوسید.
جیمین لبهاش رو توی دهنش فرو برد و احساس کرد گونه هاش قرمز شدند.
"این انتقام اون روزیه که روی تاب نشسته بودیم. با خودت نمیگی یه دفعه برای اولین بار دست یه بدبختی رو میگیری ممکنه سکته کنه؟" با لحن حق به جانبی گفت.
تهیونگ از قصد آرومتر راه می رفت تا دیرتر به مقصدش برسند "ولی تو فقط یه لبخند زدی. انتظار بیشتری داشتم پارک جیمین."
"انتظار بیشتر؟ کیم تهیونگ تو غیر قابل باوری." جیمین تقریبا داد زد و دکترش رو خندوند "دیگه چیکار باید میکردم که نکردم؟ یه جمله ای هست که می گه تو یک قدم به سمت من بیا، تا من به سمتت بدوم. من هر نیم قدمی که ازت می دیدم، چهار نعل می دویدم سمتت."
"آره" تهیونگ تایید کرد و خندید "فقط مونده بود بپری توی بغلم."
آرنجش رو عقب برد و توی شکم تهیونگ زد. داد کوتاهی از درد کشید و چشمهای جیمین رو رها کرد و اون پسر بلند خندید و جلو رفت.
تهیونگ با اغراق از درد خم شد و دستش رو روی شکمش گذاشت و خنده ی جیمین قطع شد وقتی چشمهاش رو باز کرد.
نفسش رو توی سینه حبس کرد. میز کوچکی که توی بالکن اتاق مشترکشون بود، با گلبرگ های رز و شمع های سفید تزئین شده بود. تاریکیِ شب، با نور اون شمع ها شکسته می شد.
YOU ARE READING
Before Our Spring - [Completed]
Fanfictionتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...