18. Querencia

1.3K 303 35
                                    

Querencia: (n.) A place from which
one's strength is drawn, Where one feels at home.

---

اسنوفلیک خودش رو روی زمین انداخته بود و جیمین در حالی که می خندید مشغول نوازش شکم پشمالو و نرمش بود.

"کوچولوی شیطون! الان یک ساعته من رو مشغول خودت کردی. یکم آروم بگیر بلکه بتونم خونه ی کثیف صاحبت رو تمیز کنم!" آروم گفت و از جاش بلند شد.

تهیونگ ازش خواسته بود امروز مراقب اسنوفلیک باشه چون خودش مجبور شده بود برای یک عمل اورژانسی بره بیمارستان و تا شب بر‌نمی‌گشت.

خونه‌ی تهیونگ بزرگ بود و نحوه‌ی چیدمان اثاثیه باعث می‌شد بزرگ‌تر هم به نظر برسه.

مبل های اِل شکل، تلوزیون دیواری، شومینه ای که زیر تلوزیون نصب شده بود و فرش های مربعی شکل پذیراییش رو پر کرده بودند و سمت چپ آشپزخونه‌ی اوپنش قرار داشت.

راهرو هم که منتهی به یک اتاق و سرویس بهداشتی می‌شد، با قاب عکس های زیادی تزئین شده بود.

نگاهی به اطرافش کرد و سر تکون داد. درسته اون جا خیلی خوب چیده شده بود ولی تمام اثاثیه پر از خاک بودند و ردیف گلدون های خشک‌شده باعث می شد منظره‌ی خونه بی‌نهایت دلگیر بشه.

جیمین کش‌وقوسی به بدنش داد و زیر لب گفت :"تا شب وقت دارم این جاهارو مرتب کنم و از پسش برمی‌آم چون محض رضای خدا؛ تهیونگ خودش عصبی نمی‌شه محیط زندگیش انقدر کثیف باشه؟!"

*

حوالی پنج عصر، جیمین بدن خسته اش رو روی کاناپه رها کرد و به اسنوفلیک که با بیخیالی خوابیده بود نگاه کرد.

بعد از نه ساعت تلاش برای مرتب کردن خونه‌ی تهیونگ، بالاخره کارهاش تموم شده بود و وقت برای استراحت پیدا کرده بود.

تمام گل‌های خشک‌شده رو از گلدون‌هاشون بیرون کشیده و جلوی در آپارتمان گذاشته بود و حالا علیرغم خلوت‌شدن خونه، خبری از اون دلگیری سابق نبود.

ناگهان یاد چیزی افتاد و تلفن همراهش رو روشن کرد. وقتی توی لیست مخاطبینش، به اون شماره برخورد کرد، لبخند پررنگی زد و گزینه ی برقراری تماس رو فشرد.

*

تهیونگ از اتاق عمل بیرون اومد و به سمت خانواده‌ی بیمار رفت.

"آقای دکتر حال دخترم چطوره؟" زن میانسالی با ناراحتی پرسید.

تهیونگ لبخند زد "نگران نباشید خانوم. عملش کاملا موفقیت‌آمیز بود و سه روز دیگه می‌تونید به خونه ببریدش. فقط مواظب باشید که زیاد از دست راستش استفاده نکنه تا جوش خوردن شکستگی‌ها تکمیل بشه."

تهیونگ گفت و تعظیم کوتاهی کرد.

سریعا به سمت اتاق استراحت رفت تا لباسهاش رو دربیاره و برگرده خونه، پیش جیمین. پسری که در عرض همین چند ساعت هم دلتنگش شده بود.

Before Our Spring - [Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora