24. Skinny love

1.4K 312 136
                                    

Skinny love:(n.) When two people love each other, but too shy to admit it, yet they show it anyway.

Song for this chapter: the truth untold by BTS.

---

دوباره همه چی مثل گذشته شده بود. تهیونگ فکر کرد این جمله می تونست بارِ معنای مثبت داشته باشه. مثل این که دوباره جیمین برگرده، با یه بسته کلوچه ی نارگیلی توی دستش، وسط راه خم بشه تا گربه ها رو نوازش کنه. به سمت تهیونگ بدوئه و به خاطر اختلاف قدشون غرغر کنه.

اما حالا خبری از بار معنایی مثبت نبود. "گذشته" برای تهیونگ چیزی جز غم و فرسودگی نداشت.
بوی الکل آزارش می داد. از محیط بیمارستان متنفر شده بود. هر جایی هم می خواست بره، ناخودآگاه قدمهاش اون رو به سمت اتاق جیمین می کشوندن.

با یادآوری اون روزها لبخند تلخی زد. با یادآوری تمام تلاشهای جیمین برای نزدیک تر شدن به تهیونگ.

اتفاقات اطرافش رو متوجه نمی شد. بی هدف، به سمت هر جایی که پیج می شد، می رفت. تمام آموخته هاش رو به کار می گرفت و وظیفه اش رو انجام می داد. حتی صبح چونهی رو دیده بود و بهش سلام و تعظیم کرده بود. متوجه نبود اون زن، چونهیه.

نامجون ضربه ای به شونه ی دوستِ دوباره غمگینش زد که روی پله های جلوی بیمارستان نشسته بود و سیگار خاموشش رو می کشید. :"تهیونگ؟ نمی خوای با من حرف بزنی؟"

تهیونگ از افکارش بیرون اومد و متوجه شد سیگارش رو روشن نکرده. توی جیب هاش دنبال فندک گشت اما نبود.
درسته.
خیلی وقت بود سیگار نکشیده بود چون جیمین رو کنار خودش داشت.

بدون توجه به حرف نامجون بلند شد تا برگرده اما نامجون آستینش رو کشید:"تهیونگ!"

تهیونگ با عصبانیت آستینش رو از دست نامجون بیرون کشید :"نه نمی خوام حرف بزنم! خودت خسته نشدی از بس پای ناله های من نشستی؟ چی بهت رسید؟ داستان من تکراریه. همیشه من یه عاشق ترسوئم که کاری جز اذیت کردن آدمهای اطرافش بلد نیست. دست از سرم بردار نامجون و برو. نمی خوام تو رو هم اذیت کنم."

" آره خسته شدم. از بی عرضه و ترسو بودنت خسته شدم " نامجون داد کشید " تو تنها کسی نیستی که درد کشیده. همه ی ما درد کشیدیم. همه ی ما به اندازه ی ظرفیتمون و حتی بیشتر از اون درد کشیدیم و با وجود این دردها کنار هم موندیم. اما احمقهای خودخواهی مثل تو، هیچوقت نمی تونن از این همنشینی برخوردار بشن. "

نامجون نفس گرفت و عقب کشید. بی رحمانه به چشمهای بهت زده و غمگین تهیونگ خیره شد " دلت تنهایی می خواد؟ باشه پس. تنها باش. برو و تا خرخره مشروب بخور ، خودت رو با سیگار خفه کن و خیال کن حق با توئه. اگه این چیزیه که تو می‌خوای ، باشه. من هم دیگه مزاحمت نمی شم "

گفت و با قدم های محکم‌ و بلندش ، وارد بیمارستان شد و تهیونگ رو تنها گذاشت.
پرستارهای داخل محوطه، پچ پچ کنان بهشون اشاره می کردند.

Before Our Spring - [Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora