song for this chapter: tear by BTS
---
چونهی نفس عمیقی کشید و سعی کرد لرزش دست هاش رو کنترل کنه. هنوز از تهیونگ می ترسید؟ شاید. اون می تونست دادهای خیلی بلندی بزنه. دادهایی که چونهی رو یاد پدرش می انداخت.
باید با تهیونگ حرف می زد. باید این کینه ی قدیمی رو از بین می برد. اون هنوز هم احترام زیادی به همسر سابقش می گذاشت و نمی خواست در نظرش، فرد بی رحمی باشه.
به همین علت برای پنج دقیقه بود که پشت اتاق استراحت رژه می رفت. چند دقیقه قبل تهیونگ داخلش شده بود و چونهی، می دونست تهیونگ اون جا تنهاست
بدون مکث دستش رو بالا آورد و دستگیره ی فلزی رو چرخوند.
روی تخت طبقه ی اول دراز کشیده بود. اتاق بوی سیگار می داد.
"تهیونگ؟" چونهی به آرومی گفت
تهیونگ به سرعت چشمهاش رو باز کرد و سر جاش نشست. با دیدن چونهی، حس کرد قلبش درد می کنه. عصبانیت، کینه، اندوه و عشق. در لحظه حسشون کرد.
:"چی می خوای؟" زیر لب غرید.
:"می خوام که باهات حرف بزنم .. لطفا"
:"من حرفی با تو ندارم؛ درواقع داشتم. خیلی حرف ها داشتم. ولی یادته؟ یادته من رو روانی خطاب کردی و درِخونه ات رو محکم به روم بستی؟"
چونهی در هم شکست:"خواهش می کنم تهیونگ. من متاسفم. می خوام- .. می خوام که حرف بزنیم و درستش کنیم. من نمی خوام دوست قدیمیم رو از دست بدم. تو حالت خوب نیست .."
:"دوست؟! چونهی، من دوستتم؟ من شوهر سابقتم. می شه حداقل جایگاهم رو ازم نگیری؟ من شوهر سابق و احمقی ام که هنوز عاشقته. کسی که بعد از دور انداخته شدن توسطِ تو، حتی یه روز خوش هم نداشته" تهیونگ داد می زد.
:"خواهش می کنم ... داد نزن" چونهی با التماس گفت.
اما تهیونگ نشنید، یا نخواست بشنوه:" پس خواهش می کنم تنهام بذار. برو و سعی نکن زخم کهنه شده ام رو دستکاری کنی! چون اگه باز بشه و دوباره خونریزی کنه، دیگه از پسش بر نمی آم. تو فقط برو و مثل همیشه خودخواه باش. قلبم رو بگیر. بشکن. بسوزون. این جوری دیگه این درد و حسرت رو متوجه نمی شم. این همون پایانیه که توی می خواستی." داد زد. بلندترین داد عمرش. اشک می ریخت و سرِ همسر سابقش داد زد. تهیونگ یادش نبود چونهی به داد حساسه.
حالا تمام بدن چونهی می لرزید. احساس می کرد ممکنه تهیونگ بهش سیلی بزنه؛ اگرچه که هرگز این کار رو نکرده بود اما اون می ترسید.
:"ما عادت داشتیم درباره ی همیشگی بودن عشقمون صحبت کنیم چونهی، حالا ببین چطور داریم مدام قلب هم رو می شکنیم." تهیونگ با درموندگی گفت و سرش رو بین دست هاش گرفت. قطرات اشکش روی سرامیک سرد و سفید می افتادن.
YOU ARE READING
Before Our Spring - [Completed]
Fanfictionتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...