16. Trouvaille

1.5K 330 73
                                    

Trouvaille: (n.) A valuable discovery, or a lucky find; Something lovely discovered by chance.

---

تهیونگ به پوشه‌ی زرد رنگ خیره شد. پشت میز چوبی آشپزخونه نشسته بود و برای نیم ساعت ، به پوشه نگاه می کرد.

دستش رو‌ جلو برد و از داخل پوشه ، چند تا برگه رو در آورد. به عکس پسری با موهای قهوه ای رنگ که با لبخند نگاهش می‌کرد خیره شد ؛ پارک جیمین .

برگه ها رو روی میز گذاشت و به صندلی تکیه داد. ظرف شیرینی های نارگیلی جیمین روی میز خودنمایی می‌کرد. دو روز از وقتی اونها رو دریافت کرده بود ،می‌گذشت و تهیونگ سعی می کرد کم کم اونها رو بخوره تا تموم نشن.

یادداشت جیمین رو دوباره خوند. لبش رو ‌گاز گرفت. نکنه این یه جور خداحافظی بوده باشه؟ سرش رو تکون داد. آره . این یه خداحافظی بود.

" چه غلطی کنم ؟ " با کلافگی گفت.

" اصلا چرا باید غلطی بکنی؟ " ذهنش بهش نهیب زد. واقعا چرا خودش رو‌ کلافه می‌کرد؟ پارک جیمین یه بیمار بود ، مرخص شد و رفت و دیگه هم هیچ‌وقت قرار نیست هم‌ رو ببینن.

" ولی ما خداحافظی نکردیم " دوباره گفت و آرنجهاش رو روی میز گذاشت و انگشتهاش رو بین موهاش برد.

حقیقتش این بود که تهیونگ یه دکتر پر مشغله بود و سیلی از بیمارهایی رو داشت که بدون خداحافظی مرخص شده بودند و جیمین هم با آوردن این شیرینی ، تشکر و خداحافظی کرده بود.

تهیونگ چشمهاش رو با کلافگی بست. صدایی توی ذهنش بود که می گفت پارک جیمین با بقیه‌ی بیمارهاش فرق داره. انقدر فرق داره که دو روز و نیم تمام ، تهیونگ رو به خودش مشغول کنه.

تهیونگ به شماره ی جیمین که توی پرونده اش چشمک می زد ، نگاه کرد. باید بهش زنگ ‌می زد؟ اون خیلی کارها براش کرده بود و تهیونگ می خواست برای جبران کنه.

اما نه ، جیمین با همه انقدر مهربون بود. یعنی واقعا با همه انقدر مهربون بود؟

پاکت سیگار رو برداشت ، صدای جیمین توی سرش زنگ زد " مگه دکترا هم سیگار می‌کشن؟ "

پاکت رو انداخت و چشمهاش رو با حرص بست.

" از ذهنم برو بیرون "

زمزمه کرد و از جاش بلند شد. دور آشپزخونه چرخید و نگاهش روی گلدون آگلونمای لب پنجره ایستاد.

رنگ سبز و برگهای پهن و تازه اش اون رو یاد گلخونه می‌انداخت و گلخونه اون رو یاد بیماری به اسم پارک جیمین که انگار قصد نداشت از توی ذهن و فکر دکترش بیرون بیاد.

گوشیش رو برداشت و شماره رو ‌وارد کرد. فقط همین یک بار.

قلب تهیونگ توی سینه اش می کوبید. آیا این تصمیم درستی بود؟ اصلا به چه حقی شماره اش رو برداشته بود؟ شاید بهتر بود تلفن رو قطع-

Before Our Spring - [Completed]Where stories live. Discover now