31. Ukiyo

1.2K 286 27
                                    

Ukiyo: (Japanese noun.) Living in the moment.

*

"می‌شه برگردیم؟" جیمین برای بار صدم پرسید و تهیونگ سرش رو به نشونه‌ی مخالفت تکون داد.

" تهیونگ! من نمی‌خوام با اون زن حرف بزنم."

تهیونگ ماشین رو متوقف کرد. به خونه‌ی رو‌به‌روش نگاه کرد و آدرس رو از توی برگه چک ‌کرد.

"بریم؟"

"تهیونگ" جیمین این بار با اعتراض اسمش رو صدا کرد و ابروهاش رو به هم گره زد.

تهیونگ لبخند زد و به اون پسر عصبانی و ناراحت نگاه کرد "جانِ تهیونگ؟ لازم نیست نگران چیزی باشی. من پیشتم. فقط می‌خوایم حرف بزنیم. باشه؟"

لبخند مضطربی زد. نفس عمیقی کشید و سعی کرد استرسش رو مخفی کنه. تهیونگ همراهش بود و لازم نبود بترسه. نه؟

به آرومی از‌ ماشین پیاده شد و به نمای سنگ مرمر خونه نگاه کرد. سقف شیروانی مشکی داشت و از پنجره های بازش، گلدون های سبز و زیبایی دیده می شد. رو به روش حیاط بزرگی قرار داشت که با انواع درختها پر شده بود و جیمین می تونست بوی گلها رو استشمام کنه.

تهیونگ ماشین رو دور زد و کنارش ایستاد. دست جیمین رو گرفت و لبخند اطمینان بخشی به چشمهای نگرانش زد. انگشتش رو جلو برد و زنگ خونه رو به صدا در آورد.

در نرده ای شکل باز شد و اون دو نفر وارد راه سنگفرشی شدند که تا در اصلی خونه کشیده می‌شد. مجسمه‌ی بزرگ زیبایی وسط حیاط می درخشید.

جیمین دست تهیونگ رو فشرد. زنی مقابل در ایستاده بود.

"لطفا بفرمایید داخل." گفت و کنار ایستاد تا اون دو نفر وارد بشن.

جیمین تعظیم کوتاهی کرد. وارد شدند و کفشهاشون رو با دمپایی های مشکی رنگ تعویض کردند. فضای خونه، گرم و زیبا بود.

راهرویی مقابل در قرار داشت و بعد از چند پله ی کوتاه، نشیمن بزرگ خودنمایی می کرد. چند دست مبل فضای بزرگ خونه رو پر می کردند و روی دیوار ها نقاشی های زیبایی به چشم می خورد.

یک ساعت بلند، بزرگ و طلایی رنگ، مقابل چشمهای جیمین قرار داشت و پاندولش به آرومی تکون می خورد.

تیک

تاک.

"خواهش می کنم بنشینید. خانوم الان تشریف میارن." اون زن اونها رو به سمت مبل های زیبای سفید رنگ راهنمایی کرد.

جیمین نشست و دست تهیونگ رو حتی محکم تر از قبل فشرد. فضای خونه‌ی دلباز و نورگیر ، براش خفه کننده بود. می خواست به اتاق خودش و تهیونگ برگرده. به جایی که می تونست توی آغوش اون مرد به آرومی بخوابه.

صدای کفشهای مادرش توی سرش زنگ زد. بهشون نزدیک شد.

"ممنونم که اومدید." صدای گرفته اش بلند شد.

Before Our Spring - [Completed]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon