Cafunè:(v.) Running your hands through your lover's hair.
*
اول از همه یه چند خط راجع به آلبوم میخوام بگم که چقدر فوقالعاده بود و چقدر تکتک ترکهاش به دلم نشستن. این پسرها، این مردهای عزیزم، خیلی زیبا رشد کردن و به این جایگاهی که لایقش هستن رسیدن. خوشحالم که شناختمشون و موسیقیشون رو کشف کردم. از دو بعد میشه موسیقی پسرهارو نگاه کرد؛ موفقیتهایی که محدود به آمار و اعداد و جوایز هستن که خب هممون میدونم چقدر لیست بلند بالایی هست. ولی من میخوام از بعد معنویش بگم. از این که چطور توی زمانهایی که هممون تنها بودیم با زبان مشترکمون، موسیقی، به هم متصل شدیم و دیگه تنها نبودیم. از زمانهایی که کلمات نامجون و یونگی آروممون کرد، جیمین و هوسوک از عشقشون برامون خوندن و جین بهمون یاد داد چطور سعی کنیم خودمون رو دوست داشته باشیم. از جونگکوکی که همیشه میخواد بهتر و بهتر باشه و تهیونگی که حالا به عقب نگاه میکنه و به پسر کوچولویی که بود، افتخار.
یک روز، تمام اینها به پایان میرسه. موسیقی، تور، ویلایو، و مصاحبهها. هر کدوم از پسرها سراغ زندگی شخصیشون میرن و تمام موفقیتهای آماریشون توی کتابها و مقالهها ثبت میشه. اما مهمتر از اون، رد انگشتهای بنفش و مهربونشونه که روی قلب ما برای همیشه حک شد.
برای همین بنگتن برای من فراتر از آرتیستیه که به موسیقیش گوش بدم.
بیتیاس روح من رو لمس کرد و این خالصترین نوع عشقه.
همین. :)
*
جیمین در حالی که مسیر سقوط قطره های سرخ رنگِ خونش رو دنبال می کرد، نفس عمیقی کشید.
پرستاری که مسئول آزمایشش بود، با مهربانی سوزن رو از دستش بیرون کشید و پنبه ای به نقطه ی ملتهب شده فشار داد:" اخیرا چقدر خوابیدی؟" تمام پرستارها و دکترهای بخش موضوع رو می دونستند.
موضوع عشقِ بدشانس دکتر کیم و بیمارِ قدیمیش.
سعی کرد لبخند بزنه:"نگران نباشید. من می تونم از خودم مراقبت کنم." اما پلک زد تا اشکهاش نچکه :"فقط کاش می تونستم از عزیزترینم هم مراقبت کنم."
پرستار سری تکان داد و ویلچر جیمین رو به سمت اتاق تهیونگ هدایت کرد. دید که انگشتهای کوچکِ پسر چطور می لرزن و به لبه ی پیراهنش چنگ می زنن.
:"هی هی! پرستار لی! صبر کن. من می برمش." صدای چونهی متوقفش کرد.
برگشت و تعظیم کوتاهی به دکتر مین کرد :"مطمئنید دکتر؟" با کنجکاوی پرسید و به چهره ی همیشه غمگین زن خیره شد. عجیب بود که می خواست به معشوقهی همسر سابقش کمکی برسونه.
چونهی سر تکان داد و جلو آمد تا دستگیره های سردِ ویلچر رو بگیره. زیر لب گفت:" متاسفم جیمین. متاسفم که مجبوری تنهایی تحملش کنی."
VOUS LISEZ
Before Our Spring - [Completed]
Fanfictionتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...