Sarang:(Korean v.) The feeling of wanting to be with someone until death.
*
Song for this chapter: Spring day by BTS.
*
باد خنکی که می وزید، موهام رو بهم ریخت. پوفی کردم و دوباره با دست، مرتبشون. قدم هام رو آهسته بر می داشتم و با دقت به اطراف نگاه می کردم. دنبال تو می گشتم.
هر جایی که می رم، چشمهای همچنان ناباورِ من، به دنبال تو می گردن.
چقدر دلتنگی باید بباره تا بتونیم دوباره روزهای بهار رو ببینیم؟
با دیدن ساختمانی که قبلا یک لباس فروشی بود، لبخند می زنم. یادمه. بوسیدمت و گفتم دوستت دارم. پریدی توی همین ساختمان. هودی هایی که خریدی. هنوز دارمشون. توی کمدم هستن و هرازگاهی می پوشمشون. هم به جای تو و هم به جای خودم. قول دادم به جای جفتمون زندگی کنم.
صدای قدم های هیجان زده و بوی تنت رو می شنوم. زیر لب زمزمه می کنم:" کیم تهیونگ خیلی دوستت داره پارک جیمین." نگاهم رو از ساختمان می گیرم. حالا تبدیل به یک غذا فروشی شده. این روزها تمام سطح شهر پر شده از غذا فروشی. زندگی پر هیاهوی شهری، وقت کم و نداشتن حوصله، همشون فاکتور های خوبی هستن برای رونق گرفتن کارِ رستوران ها.
به راه خودم ادامه می دم. با این که حوالی نیمه شبه، اما خیابان ها همچنان بیدارن. یک شبِ بهاریِ خنک توی توکیو. این شهر همیشه زنده و بیداره. این شهر واقعا می تپه.
به خیابانی در نزدیکی هتلمون می رسم. همونی که اولین بار، با استرس و ترس داخلش شدم؛ و یک گلدان گل ادریسی که تعجب خانم پشت میز پذیرش رو برانگیخت.
می ایستم و خاطراتمون رو مرور می کنم. چشمهات وقتی در رو باز کردی هنوز یادمه. خدای من. اون چشمهای زیبات، پر از غم بود. غم تنها چیزیه که بهت نمیاد جیمین. و بعد، مشت های گره کرده ات روی سینه ام. اشک هات که می چکید و لباسم رو خیس می کرد. انقدر واضح یادمه که انگار همین دیروز بود. انگار که پانزده سال، وقفهی سردی نیست که میانش افتاده.
زمان خیلی دردناکه
و بعد، لب های نرمت. پوست خوشبو و موهای صورتیِ بهم ریخته ات. موهای کم پشت و بوری که روی شکمت بود. صدای خجالت زده ات وقتی اسمم رو صدا می کردی. تمام شبم رو اسیر خودت کردی. آفتاب گرمی که صبح روز بعدش از پنجره ای که الان دارم بهش نگاه می کنم و چراغش روشنه، روی کمر ظریفت می تابید. همه شون رو یادمه.
برای آخرین بار نگاهی به ساختمان هم چنان پابرجای هتل می کنم و مسیرم رو عوض.
پیاده روی کردن رو دوست دارم. گاهی صبح ها، قبل از باز کردن کافه ی کوچیکم، برای یک دویِ کوتاه بیرون می رم. آه، برات تعریف نکردم؟
STAI LEGGENDO
Before Our Spring - [Completed]
Fanfictionتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...