Kalom: (n.) beauty that is more than skin-deep.
---
جیمین به آسمون تاریک نگاه کرد. جونگکوک مجبور شد بره. قبل رفتنش به یکی از پرستارها سپرده بود تا به جیمین سر بزنه و هر موقع خواست اونو به اتاقش برگردونه.
نگاهش رو از ستاره ها گرفت و به رو به رو دوخت. به مردی که پشت بهش روی نیمکت نشسته بود و دود سیگار از بالای سرش ، توی هوا می رقصید.
جیمین چرخهای ویلچرش رو گرفت و سعی کرد به آرومی اونها رو حرکت بده. چند دقیقه ای طول کشید اما بالاخره به کنار نیمکت آقای دکتر رسید
"پس دکترها هم سیگار می کشن." گفت اما نگاهش نکرد.
تهیونگ نیم نگاهی به جیمین انداخت و وانمود کرد چیزی نشنیده. روپوش سفید تنش نبود ، نمی خواست بیشتر از این بوی سیگار بگیره.
" دکتر ها هم سیگار می کشن. رقاص ها هم همینطور و حتی ورزشکارها. همشون می تونن سیگار بکشن چون همشون آدمن و آدمها درد دارند." تهیونگ به سردی گفت و لحنش نشون می داد تمایلی برای شکل دادن یک مکالمه نداره. بی حوصله به دود سیگارش خیره شد.
" اما من هیچ وقت سیگار نکشیدم. شاید خیلی چیزها رو امتحان کرده باشم اما سیگار نه. " جیمین آهی کشید " چه حسی داره؟"
تهیونگ به نیمرخ جیمین نگاه کرد. سیگار کشیدن چه حسی داشت؟ خیلی وقت بود هیچ چیز رو احساس نمی کرد.
"شاید مثل گوش دادن به صدای کشیده شدن تیغه های اسکیت روی یخ باشه. حسی که ترس داره اما بهت این توهم رو می ده که هیچکس نمی تونه متوقفت کنه. سرمایی که نوک انگشتهات رو می سوزونه. " جیمین خندید و تهیونگ سعی کرد آخرین باری که خندیده رو به یاد بیاره.
" تلخه." تهیونگ با صدای گرفته ای گفت.
"همه چیز تلخه" ادامه داد و نفس عمیقی کشید.
" یه تیکه شکلات نود درصد هم تلخه. اما خوشمزه ست. " جیمین گفت.
" بعضی ها شکلات نود درصد دوست ندارن." تهیونگ ابروش رو بالا داد.
" درسته. ولی اون شکلات قرار نیست خودش رو عوض کنه. تلخه. خوشمزه ست. بعضی ها دوستش دارن و بعضی ها نه. فکر کنم تو هم همینطور باشی آقای دکتر."
تهیونگ دوباره به نیمرخ جیمین خیره شد. اسم این پسر چی بود؟ یادشه فقط به فامیلش دقت کرده بود.
" اسمت چیه آقای پارک؟ "
جیمین خندید. لبهاش کش اومدن و دندونهای سفیدش مشخص شدند. صدای خنده اش مثل نوازش گلبرگ رز روی پوست صورت بود. نرم و زیبا.
" حتی اسمم رو از روی پرونده هم نخوندی؟ فکر کنم قلبم شکست." و دستش رو روی سینه اش گذاشت.
" چرا باید به اسم یه بیمار دقت کنم؟ " تهیونگ نگاهش رو گرفت و سیگاری که رو به خاموشی می رفت رو روی نیمکت خاموش کرد.
" پس چرا الان اسمم رو می پرسی ؟ " جیمین توی ذهنش پرسید اما به زبون نیاورد. نیاز نبود مرد خسته ی کنارش رو سوال پیچ کنه. بعضی وقتها لازم نیست چیزی بپرسی.
" اسمم جیمینه. یعنی حکمتی از آسمان."
تهیونگ سیگار دیگه ای از پاکت در آورد و چیزی نگفت.
" کیم تهیونگ." جیمین تلفظ کرد و به آسمون خیره شد " نگفتی معنی اسمت چیه؟"
جیمین کاملا بی مقدمه ، خودمونی حرف می زد و تهیونگ هم حوصله ی مخالفت نداشت.
دستهاش از حرکت ایستادند و چشمهاش به موزاییک های زمین خیره شدند. مادرش بهش گفته بود پدربزرگش اسمش رو انتخاب کرده. تهیونگ یعنی موفقیت و کامبیابی بزرگ. اما تهیونگ هیچ وقت فکر نمی کرد یه هدیه برای پدر و مادرش بوده باشه.
" چرا باید معنی چیزی که خودت انتخابش نکردی برات مهم باشه؟"
تهیونگ زمزمه کرد.
"می شه چیزی رو خودت انتخاب نکنی ، اما دوستش داشته باشی . یا از چیزی که انتخاب خودت بوده متنفر بشی. ما به دنیا می آییم در حالی که خودمون انتخاب نکردیم می خوایم پامون رو توی این دنیا بذاریم یا نه. خودمون انتخاب نکردیم کجا متولد بشیم و خانواده امون چه کسانی باشن. " جیمین آهی کشید و به انگشتهاش نگاه کرد " اما می تونی تصمیم بگیری چی برات مهم باشه و چی نه. به نظر من اسم هر کس نشون می ده اون آدم برای بقیه چه معنایی داره. "
تهیونگ به نیمکت تکیه داد و یک دستش رو روی پشتی اون دراز کرد. حرف زدن با این پسر ، راحت تر از تحمل کردن خاطرات درد آورش بود " ولی من هیچ معنایی برای هیچ کسی ندارم."
جیمین گفت: " ایرادی نداره دکتر. تو کسی هستی که زندگی من رو نجات داده. و مطمئنم من تنها کسی نیستم که تو دوباره خون رو توی رگهاش به جریان انداختی . اما ، اگر هم فقط من باشم ، بازهم اشکالی نداره. چون تو برای یک آدم به معنای نفس کشیدنشی. زندگی ای که اگر نبودی ، تا حالا از دست داده بود. "
" این کار منه."
بی تفاوت گفت.
جیمین لبخند معناداری زد: " این انتخاب توئه. "
تهیونگ سیگار رو روشن کرد و روی لبهاش گذاشت " چطور می تونی بعد از یه جراحی سخت ، انقدر حرف بزنی؟"
جیمین دستی به سر باندپیچی شده اش کشید" من همیشه زیاد حرف می زنم. خسته کننده ام نه؟ یه جورایی عادت کردم مردم به حرفهام گوش ندن و وسط صحبت کردنم بلند بشن و برن. البته بهشون حق می دم. یه جایی خونده بودم آدمیزاد هیچوقت به حرف کسی گوش نمی ده. البته اگه عاقل باشه حق داره اینکارو بکنه چون به ندرت از دهن کسی حرف حسابی بیرون بیاد. " جیمین آهی کشید " شاید هم هیچ وقت از دهن من حرف حسابی بیرون نیومده."
" تو قشنگ حرف می زنی" تهیونگ بی مقدمه گفت. چند بار پلک زد و تازه متوجه شد خیلی وقته از کسی تعریف نکرده. نه . اون هیچ وقت از کسی تعریف نکرده بود.
از جاش بلند شد و بدون اینکه به جیمین فرصت تشکر بده ، به سمت پارکینگ قدم برداشت. آروم و بی صدا. بدون خداحافظی.
جیمین به مردی که توی سیاهی گم می شد نگاه کرد. به سیگار کم جونی که میون انگشتهاش می سوخت و دودی که دورش می رقصید. لبخند زد.
" و تو از حرف های من قشنگ تری."
*
ESTÁS LEYENDO
Before Our Spring - [Completed]
Fanficتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...