Meraki:(Greek noun) To do something with pure soul, total love and creativity.
---
:"اجرای بعدی از پارک جیمین." گزارشگرِ داخل پیست گفت و صدای تشویق تماشاچی ها بلند شد.
جیمین برای بار آخر، استحکام بند کفشهاش رو چک کرد و نفسش رو با شدت بیرون داد.
تهیونگ کوتاه بغلش کرد :"من می دونم که تو از پسش بر میای."
نفر بعدی، یونگی بود. دستش رو روی شونه ی جیمین فشار داد :"برو و نبوغت رو توی ترکیب سه نوع رقص، نشون بده."
جیمین لبخند زد و رو به هر دو مردِ عزیزِ زندگیش سر تکون داد.
*
تماشاچی ها با اشتیاق به پسر جوانی که وارد پیست شده بود، چشم دوخته بودند.
پیراهن صورتی با آستین های پف دار، شلوار چسبان مشکی و موهایی همرهنگ با پیراهنش. سفیدیِ کفشهاش کاملا توی چشم می زد.
با پخش شدنِ نوای موسیقی، همهمه ی داخل پیست خاموش شد.
جیمین دستهاش رو باز کرد و تهیونگ و یونگی رو دید که کنارِ مربیش ایستاده بودند.
ناامیدشون نمی کرد.
به آرومی روی مچ پاش، به دور خودش می چرخید. دستهاش رو بالای سرش برد و سرعت چرخشش رو بیشتر کرد. با پای راستشِ نیم دایره ای کشید و به سمت عقب حرکت کرد.
به پای راستش انحرافِ کمی داد و به هوا پرید.
تهیونگ با خودش فکر کرد طوری که جیمین موقع پرش، دستهاش رو باز می کنه اون رو شبیه به یک پرنده ی آزاد می کنه.
یادِ حرفش خودش افتاد :" ماکائوهای آبیِ سنبلی." خندید.
جیمین سه تا پرش لوپ رو پشت سرِ هم زد و داورها سریعا شروع به یادداشت کردند.
سرعتش با تند شدنِ ریتمِ موسیقی هماهنگ بود. پای راستش رو بالا آورد و با خم کردن کمر و سرش، دست موافقش رو بهش رسوند.
فشاری که به مچ پای چپش می اورد رو بیشتر کرد تا بچرخه.
بعد از سی ثانیه چرخش روی یک پا، بدنش رو رها کرد و به روی زانوی چپش خم شد. پای راستش رو به سمت جلو دراز کرد و دوباره با دستِ موافقش، تیغه هاش رو گرفت.
سرعت زیادی که داشت، صدای تشویق تماشگرها رو به همراه داشت و بالاتر رفتن امتیازش روی بُرد الکتریکی.
حرکتش رو تمام کرد و روی دو پا ایستاد. در حالی که نفس نفس می زد، به ساعت نگاه کرد. سه دقیقه.
دستهاش رو باز کرد و روی پای راستش سرعت گرفت. چند ثانیه، و بعد چشمهاش رو بست و با خم کردنِ زانوهاش، به هوا پرید.
YOU ARE READING
Before Our Spring - [Completed]
Fanfictionتهیونگ به جیمین قول میده. شبها میگذرن، روزها از راه میرسن. باد میوزه، قولها شکسته میشن و فصلها عوض میشن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون، زمستون. و برف همیشه موندگاره. تهیونگِ من، تو میتونی قولی بدی که شکسته نشه، آفتابی که خاموش نشه، شبی...