★DEMON.12★

5.3K 783 50
                                    

یه هفته از دعوای مسخره اشون میگذشت.انتظار نداشت حرفش اونقدری رو بکهیون تاثیر بذاره که دیگه حاضر نشه ببینتش.

فکر میکرد بعدا میاد و معذرت خواهی میکنه ولی از طرفیم بکهیونو خوب میشناخت و میدونست اونقدر نازک نارنجی و لوسه که تا اخر عمرشم که شده منتظر میمونه اون اول بیاد و ازش معذرت خواهی کنه.

بدون اینکه توجهی به حرفای معلم بکنه دستشو زیر چونش گذاشته بود و نگاه خیره اش به ساعت روی دیوار بود.

"یک...دو...سه..." با صدای زنگ بلندی که تو کل مدرسه پیچید معلما از کلاس بیرون رفتن و بچه ها هم پشت سرشون تو حیاط پخش شدن. بیحال تر از همیشه از پشت میزش بلند شد و سمت حیاط رفت. میخواست یه آبی به صورتش بزنه تا حداقل حواسشو برای کلاس بعدیش جمع کنه.

با قدمای آهسته سمت آبدارخونه کنار مدرسه میرفت.
مدرسه شلوغ بود و صداهای مختلفی از هر طرف به گوش میرسید اما فقط یه صدا بود که نظرشو جلب کرد.

با تعجب برگشت و متوجه حرکتای ریز درختچه کنار آبدارخونه شد. یکمی دقّت کافی بود تا متوجّه بشه دونفر اون پشتن. با تعجّب نزدیک تر رفت. بعنوان نماینده مدیر اجازه داشت تو کار بقیه فضولی کنه.

پشت درختچه ها نشست و سرشو خم کرد. اما با دیدن صحنه ای که جلو دیدش قرار گرفت دستاشو محکم روی دهنش گذاشت تا داد نزنه.

پسری پسر دیگه ای رو از پشت به دیوار چسبونده بود و طوری که سرشو نزدیکش برده بود مشخص میکرد خیلی خیس درحال بوسیدن همدیگه ان.

صدای ناله های پسر ریزچثه تر اونقدر براش آشنا بود که مجبورش کرد بدون هیچ فکری از پشت درختچه بیرون بیاد و سمتشون بره.

ꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆ

صدای داد و زد و خورد بلندی که از پشت درختچه های کنار آبدارخونه به گوش میرسید، کم کم جمعیتو اطراف اون نقطه جمع میکرد.

هیچ کس ایده ای راجب اتفاقی که افتاده بود نداشت.
فقط کسایی که کمی جلوتر ایستاده بودن میتونستن دوتا پسری رو ببینن که روی زمین غلت میخوردن و تا جایی که تو مشتاشون جون بود همدیگه رو میزدن.

کسی جرئت نمیکرد جلو بره تا جداشون کنه و صدای پچ پچ های ریز یا فریاد های بلند بقیه بچه ها توی حیاط میپیچید. تو اون شرایط هیچ کس توجّهی به بکهیونی که با نگاه ترسیده روی زمین افتاده بود، نمیکرد.

ترسیده و شوکه بود. علاوه بر اون نمیتونست رفتار چانیولو درک کنه. هیچ دلیلی نداشت بخواد بخاطر یه بوسه با اون پسر دعوا کنه. اون لحظه نمیدونست باید چیکار کنه. یونگی به بدترین شکل زیر مشتای چانیول کتک میخورد و حتی نمیتونست دستاشو برای دفاع از خودش بالا بیاره.

༺𝑫𝑬𝑴𝑶𝑵༻Donde viven las historias. Descúbrelo ahora