کم کم داشت جلوی در خوابش میبرد که با چرخیدن دستگیره در بلافاصله سرشو بالا گرفت و بلند شد. با دیدن صورت ناخوانای سوهو اخم کرد. "چی شد؟" چانیول بلافاصله پرسید و پسر کوتاه تر با تردید چند قدم جلوتر اومد. "حا..حالش خوبه." سوهو با لکنت گفت و چانیول متوجه لحن غیرطبیعیش شد.
"حالتات که اینو نمیگن" چانیول با اخم گفت و باعث شد سر سوهو بالا بیاد. "فعلاً خوبه..." نگاه چانیول سوالی تر و البته، نگران تر شد.
"آسیب جدی ای ندیده. با اندامای حیاتیش کاری نداشتن و فقط پاهاشو زخمی کردن. خوبه زود رسیدم. شاید خون زیادی ازش میرفت. به هرحال خیالت از بابت اون حمله راحت باشه، همه زخماشو بقیه زدم." چانیول نگاهی به چشمای سوهو که هنوزم نگران بودن انداخت.
"پس الان باید خیالم بابت چی ناراحت باشه؟" چانیول با صدایی که حالا به نسبت بلندتر شده بود گفت.
"بهتر نیست قبلش یکم باهم حرف بزنیم؟ میدونی چند وقته ندیدمت؟" سوهو ناشیانه سعی کرد از بحث اصلی دور شه و چانیول بلافاصله متوجهش شد.
"فقط بگو اون لعنتی چه مرگشه" اینبار با صدای بلند غرّید. سوهو بدون اینکه بدونه تو چه شرایطی قرارش میده به خیال خودش میخواست برای یه خبر بد آماده ش کنه. اون نگران بکهیون نبود...بهش اهمیت نمیداد پس نیازیم به آمادگی نداشته.
"باشه بهت میگم..." سوهو هم متقابلا داد زد. هیچوقت تحمل نداشت یه نفر -که از قضا چند سالم از کوچیک تره- سرش داد بزنه و براش فرق نمیکرد اون شخص چانیول باشه یا کس دیگه.
"اون لعنتی یه ماهه بارداره و اگه فکر میکنی این خبر خوبیه باید بهت بگم که سخت در اشتباهی چون اون قدر ضعیف و از کار افتاده ست که غیر ممکنه بتونه بچتو نگه داره... برای همینه که میخوام بهت بگم باید از شرّ اون بچه خلاص شید چون زنده موندن هردوشون غیر ممکنه" سوهو با تموم شدن حرفش نگاهی به چشمای بهت زده چانیول انداخت و بلافاصله از کارش پشیمون شد. چانیول هر چقدر هم بداخلاق و گستاخ بود بازم نباید این طور یه هویی این خبرو بهش میداد.
چند دقیقه ای تو سکوت به صورت بهت زده ش خیره موند.
دیگه کم کم داشت نگران میشد اما با تکون خوردن لباش گوشاشو تیز کرد.
"اون یه مَرده" چانیول با صدایی که انگار از ته چاه میومد زیر لب زمزمه کرد، میخواست امیدوار باشه سوهو داره اشتباه میکنه. اما متوجه نگاه عاقل اندر صفیحه سوهو شد."درسته، مرده ولی انسان نیست و دقیقا مثل منو تو، اونم یه گسله*" سوهو گفت و اینبار حتّی به چانیول اجازه نداد به آخرین ریسمانش چنگ بزنه. چانیول دوباره ساکت شد و سوهو هم بدون اینکه حرفی بزنه منتظر یه واکنش موند. "باید...باید از شرّش خلاص شی" بالاخره لباش تکون خوردن و سوهو هرطور که شده متوجّه حرفش شد که با صدای گرفته و تحلیل رفته ای به گوش میرسید.
ESTÁS LEYENDO
༺𝑫𝑬𝑴𝑶𝑵༻
Fanfic─بکهیون فقط ۱۷ سالش بود که بهزور پدر و مادرش مجبور به ازدواج با یه مرد شد. اون مرد، پارک چانیول! انسان؟ یا شیطان؟ اون معشوقِ شیطانه↭ ༆𝓝𝓪𝓶𝓮: DEMON ༆𝓖𝓮𝓷𝓻𝓮: امپرگ، تخیلی، اسمات، ترسناک، ارباببردهای، انگست، خشن ༆𝓒𝓸𝓾𝓹𝓵𝓮: چانبک، کایهون ༆...