"صبر کن... یکم آروم تر" تو سالن بیمارستان پشت سرش میدوید امّا بازم نمیتونست خودشو به قدم های بلند چانیول برسونه. چانیول با گیجی دور سالن پذیرش میچرخید که با دیدن زن جوونی که پشت کانتر پذیرش ایستاده بود به سرعت سمتش دوید.
"یه-یه پسر تقریبا ۱۷ ساله...اسمش بیون بکهیونه. یه ماه پیش گم شده. قدش کوتاه و موهاشم مشکی و صاف بود. میگن آوردنش اینجا." پرستار نیم نگاهی به صورت عرق کرده چانیول انداخت. موهای نقره ای رنگش بنظرش زننده بود. سرشو پائین انداخت و نگاهی به سیستم انداخت.
"متاسفم ولی همچین اسمی تو سیستم بیمارستان ثبت نشده."
"یعنی چی-" با نشستن دست کسی روی شونه اش حرفشو قطع کرد و برگشت. با دیدن جونگین سریع دستشو از رو شونه ش کنار زد.
"کجاست؟"
"چانیول اول باید با هم حرف بزنیم."
"من هیچ حرفی با تو ندارم." از حرف چان دلخور شد ولی بروز نداد.
"در این صورت منم نمیتونم کمکی بهت کنم" با حرفی که زد چانیول نگاه غضبناکش رو به سهون که پشت سرشون ایستاده بود منتقل کرد.
"جونگین، لطفاً اجازه بده ببینتش"
"قبلش حتماً باید با هم حرف بزنیم." جونگین بدون این که نگاهی به سهون بندازه گفت و وقتی متوجه نگاه خیره چانیول به پشت سرش شد خودش هم برگشت و متوجّه پسر ریزجثّه و شکننده ای شد که دستشو برای ایستادن به دیوار تکیه داده بود.
جونگین قبل ازینکه فرصت تحلیل چیزی رو داشته باشه با دیدن چانیول که به سمت پسر میرفت داد زد.
"چان" چانیول بدون اهمیّت به اخطار جونگین، سمت بکهیون رفت. بی توجّه به گودی زیر چشماش و خشکی لباش از بازوش گرفت و محکم به دیوار پشت سرش کوبیدش.
"کدوم گوری بودی؟" با صدای بلند تو محیط بیمارستان داد زد. بکهیون نگاه ترسیده شو به چشمای به خون نشسته چانیول داد. خواست چیزی بگه اما دردی که تو شکمش پیچید باعث شد بدن کوچیکش روی دستای چانیول خم شه.
نگاه عصبانی چانیول کم کم جاشو به تعجب و نگرانی داد. با کنار زدن پیرهنش و دیدن زخم بخیه خورده روی پهلوش سمت پسر بچّه بی دفاع کنار دیوار خم شد. چشماش مثل همیشه خیس بود و لباش از ترس میلرزید.
"چ...چا..." قبل ازینکه فرصت کنه چیزی بگه با قرار گرفتن دستای چانیول زیر بدنش پاهاش از زمین فاصله گرفت. دستاش فوراً بالا اومدن و دور گردنش حلقه شدن. چانیول خواست برگرده تا ازونجا بیرون بره اما با دستی که از بازوش چسبید برگشت و متوجّه اخم غلیظ جونگین شد.
"اجازه نداری ببریش" تقریباً داد زد.
"اینو من تعیین میکنم نه تو" با لحن خشکی کوتاه جواب داد و با کنار زدن دستش از روی بازوش ازوشون دور شد. جونگین خواست دنبالش بره اما با قرار گرفتن دست همسرش روی شونه ش برگشت.
ESTÁS LEYENDO
༺𝑫𝑬𝑴𝑶𝑵༻
Fanfic─بکهیون فقط ۱۷ سالش بود که بهزور پدر و مادرش مجبور به ازدواج با یه مرد شد. اون مرد، پارک چانیول! انسان؟ یا شیطان؟ اون معشوقِ شیطانه↭ ༆𝓝𝓪𝓶𝓮: DEMON ༆𝓖𝓮𝓷𝓻𝓮: امپرگ، تخیلی، اسمات، ترسناک، ارباببردهای، انگست، خشن ༆𝓒𝓸𝓾𝓹𝓵𝓮: چانبک، کایهون ༆...