با رفتن داخل مطبش اولین کاری که انجام داد برداشتن گوشیش و چک کردن پیام هاش بود. وارد صفحه پیام هاش شد و با دیدن اسم آشنایی که مابین مخطبای گوشیش خودنمایی میکرد چشماش از تعجب گرد شد. سریع پیامشو باز کرد و با دیدن آدرس لوکیشن و پیام کوتاهی چشماش از وحشت و تعجب گرد شد.
"خدای من" زیر لب با خودش زمزمه کرد و قبل ازینکه به خودش فرصت در آوردن روپوششو بده سمت در اتاقش دوید اما همون لحظه با قرار گرفتن فرد قدبلندی روبروی خروجی به سرعت سرشو بالا اورد.
"کای" با استرس اسمشو صدا زد و قبل ازینکه به جونگین فرصت حرف زدن بده گوشیشو بالا اورد و جلوی صورتش گرفت.
"لوکیشنش ارور میده جونگ... شرط میبندم رفتن دنیایی زیرین" سوهو با استرس گفت و جونگین همزمان که به حرفاش گوش میداد آخرین پیام روی صفحه اشو خوند.
"کمک"
ꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆꉆ
با صدای داد وحشتناکی که شنید بزور پلکای لرزونشو از هم فاصله داد. صداش آشنا بود. سرشو بالا اورد و با دیدن مرد برهنه ای که روی یکی دیگه خوابیده بود، خیلی طول نکشید تا همه اتفاقاتی که افتاده بود و یبار تو ذهنش مرور شن.
چانیولو میدید که چطور با دستای بسته زیر اون دست و پا میزد و حرکات موجی شکل بدن مرد خیلی ساده مشخص میکرد داره تو بدنش ضربه میزنه.
با دهن بسته ناله کرد. اشکاش روی صورتش میریخت. صدای ناله های چانبول مثل خنجر روی قلبش خط مینداختن و تقلا های بیفایده ی بدنش زیر یکی دیگه اونو یاد خودش مینداخت.
با صدای داد پر از لذت اون مرد به خودش لرزید. نمیتونست حتی اتفاقی که افتاده بود رو تصور کنه. سرشو بالا تر اورد و با صدای بلندی از پشت دهن بندش داد زد.
"مممممم" صدای آشنایی که از گوشه سالن شنید باعث شد هم خوشحال شه هم ناراحت. خوشحال ازینکه بکهیون هنوز بیدار بود و میتونست تحمل کنه و ناراحت ازینکه اونو تو همچین وضعیتی میدید.
"بکهیون" با بغض داد زد اما فریاد لوسیفر مجبورشکرد نگاهشو از همسرش بگیره.
"اسم اون هرزه رو به زبون نیار" عصبانی بود و بدون توجه به اینکه چند ثانیه پیش تو بدنش ارضا شده بود ضربه هاشو محکم تر ادامه داد. بدنش روی تخته سنگ جابجا میشد اشکاش با حالت زیگزاگی رو صورتش میریختن. میدونست بکهیون داره نگاه میکنه. خجالت میکشید و حس میکرد قلبش داره مچاله میشه.
"خواهش..میکنم..جلوی اون.. نه" با صدای آروم و پر از دردی گفت و سعی کرد با دستای بسته خودشو عقب بکشه.
متوجه نیشخند عصبی روی لباش شد."اینقدر نظرش راجع به خودت برات مهمه" گفت و همزمان که کمرشو تکون میداد دستای سردشو زیر بدنش برد.
YOU ARE READING
༺𝑫𝑬𝑴𝑶𝑵༻
Fanfiction─بکهیون فقط ۱۷ سالش بود که بهزور پدر و مادرش مجبور به ازدواج با یه مرد شد. اون مرد، پارک چانیول! انسان؟ یا شیطان؟ اون معشوقِ شیطانه↭ ༆𝓝𝓪𝓶𝓮: DEMON ༆𝓖𝓮𝓷𝓻𝓮: امپرگ، تخیلی، اسمات، ترسناک، ارباببردهای، انگست، خشن ༆𝓒𝓸𝓾𝓹𝓵𝓮: چانبک، کایهون ༆...