حالا خیلی خوب میتونست برآمدگی عضوش از زیر شلوارش ببینه.
"تحریک شدی؟" با نیشخند منظورداری پرسید و باعث خجالت بکهیون شد.
"بیا اینجا" چانیول گفت و بکهیون که تا اون لحظه سرشو پائین انداخته بود، بلافاصله سر بلند کرد و با چانیولی روبرو شد که خیلی ریلکس داشت به زانوی خودش اشاره میکرد.
"اونجا؟" با تعجّب به پاهای چانیول اشاره کرد و وقتی چانیول تاییدش کرد و سمتش خم شد، با قرار گرفتن دستای زیر بازوهاش، بکهیون مجبور شد بلند شه.
بکهیونو کمی بالاتر کشید و همونطور که خیلی آروم باسنشو بین پاهای خودش تنظیم میکرد پاهاشو دو طرف بدنش گذاشت.
"چ..چان؟" صدای پر از استرسشو شنید و وقتی سرشو بالا اورد متوجه انگشتای جمع شدش روی شکمش شد."مراقبتونم" با صدای خشداری گفت و همین کافی بود تا هرچی تردید داشت از بین بره. اما...
"میشه بخوابیم. اینطوری... خیلی دردم میگیره" با نگاه پر از خواهشی گفت و چانیول بدون هیچ مخالفتی دستاشو سمت پهلوهاش برد و همونطور که اونو روی طول کاناپه میخوابوند خودشم روی بدنش اومد.
چند ثانیه تو همون پوزیشن موندن. هیچ کدوم خیال جلو اومدن نداشتن. هنوز فکر میکرد اشتباهه؛ اینکه یه زوج فقط برای ارضا شدن باهم رابطه داشته باشن. اونا حالا یه بچه داشتن پس چرا تا الان هیچ کدوم از رابطه هاشون از روی عشق نبود؟ اونا تاحالا همدیگه رو نبوسیده بودن.
خیره به لبایی که هر چند ثانیه یبار از هم فاصله میگرفتن و دوباره بسته میشدن تو خلسه عمیقی فرو رفته بود که با حس حرکت چیزی زیرپاهاش حواسشو سمت صورتش داد.
درد داشت کلافه اش میکرد و چانیول خیلی خوب میتونست اینو از روی حالتای صورتش بفهمه پس قبل اینکه بخواد خودشو تو دوراهی قرار بده دستشو پائین برد با گرفتن لبه ی شلوارش، پائین کشیدش.
با برخورد هوای تازه به پوست داغ کرده پاهاش آه عمیقی کشید و دستاش ناخودآگاه دور گردن چانیول حلقه شدن. سرشو پائین تر اورد و این بار با گذاشتن لباش روی شاهرگ بکهیون مک عمیقی به پوستش زد. آروم آروم پائین تر میومد و همزمان تلاش میکرد با گرفتن کش لباس زیر پسر کوچیکتر کاملاً لختش کنه.
با حس لبای چانیول که بالاخره روی سینه اش نشست بدنش منقبض شد. بافتنیش به قدری گشاد بود که چانیول خیلی راحت یقه اشو از روی شونه هاش پائین فرستاده بود و داشت از پوست نرم و سفیدی که خیلی راحت دندوناشو داخلشون فرو میکرد و دوباره بیرون میاورد لذت میبرد.
"چا..چان" با گاز محکمی که از نوک سینه اش گرفت صداشو دراورد و همزمان که سعی میکرد اون صورت عرق کرده و لپای گل انداخته رو تو ذهنش ثبت کنه، کمی فاصله گرفت تا شلوارشو کاملا پائین بکشه. اینبار قبل ازینکه دوباره روی بدنش بیاد دستاشو بین پاهاش برد و با فاصله دادن رانهاش خودشو بینشون تنظیم کرد.
BINABASA MO ANG
༺𝑫𝑬𝑴𝑶𝑵༻
Fanfiction─بکهیون فقط ۱۷ سالش بود که بهزور پدر و مادرش مجبور به ازدواج با یه مرد شد. اون مرد، پارک چانیول! انسان؟ یا شیطان؟ اون معشوقِ شیطانه↭ ༆𝓝𝓪𝓶𝓮: DEMON ༆𝓖𝓮𝓷𝓻𝓮: امپرگ، تخیلی، اسمات، ترسناک، ارباببردهای، انگست، خشن ༆𝓒𝓸𝓾𝓹𝓵𝓮: چانبک، کایهون ༆...