آنه:چطور بود؟
هری در حالی که مقدار زیادی از پاستا رو توی دهنش میذاشت گفت:خیلی خوب بود از هفته ی دیگه شروع به کار میکنم.
با یاداوردن صورت و چشمای لویی خندید و ادامه داد : اینجا مث ال آی بی نیست که بین کارمندا فقط یه دیوار باشه هرکی واسه خودش یه اتاق داره اتاق منم درست بغل مدیره و خیلی بزرگه.
جما از پله ها پایین دوید و صدای پاش توجه هری رو جلب کرد.
جما: خب چی شد؟
با لبخند شیطنت امیزش گفت و منتظر به هری خیره شد.
هری دوباره همون توضیحاتو به خواهر بزرگترش داد و بشقاب خالیشو توی سینک
گذاشت.و رفت تا با یه چرت کوتاه خستگیشو در کنه.
_______________________
بعد از اینکه از خواب بیدار شد یادش افتاد که به نایل قول داده بود اگه قبولش کردن شام مهمونش کنه برای همین تلفنش رو برداشت و شماره ی نایلو گرفت طبق معمول به قول هری نایل رو گوشیش نشسته بود و بعد سه تا بوق گوشی رو جواب داد
ه:شام کجا بریم.
نا: عه قبولت کردن؟ دیدی گفتم.
ه:آره از شنبه میرم سرکار پاشو بیا دنبالم بگو کجا بریم.
نا: اوکی یه ساعت دیگه اونجام
تلفنو قط کرد و بلند شد که حاضر شه.
_______________________
اینم از پارت سه داریم به قسمتای جذابش نزدیک میشیم و یه چیز جالب اینکه تاحالا کسی داستانمو نخونده😂
و من دارم با اعتماد به نفس جلو میرم و هر شب اپ میکنم😊
و هر دفعه واسه خودم مینویسم 👇🏻
ووت
کامنت
نظر
انتقاد
پیشنهاد
فرامووش نشه 😶
YOU ARE READING
My Boss[larry](completed)
Fanfiction🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...