Part20

124 22 1
                                    

۲۰
«کجا میریم لو؟»
هری درحالی که روی صندلی شاگرد داشت کمربندشو میبست گفت و بعد به لویی نگاه کرد

لو : خونه ی من هزا ، جایی که خیلی وقت پیش باید میرفتیم
لبخند تلخی زد و ماشینو روشن کرد

ه : بالاخره که پیدام‌میکنه

لو : من هستم هری ، نمیذارم

هری سرشو تکون داد و از پنجره به بیرون خیره شد

ماشین بعد از حدود نیم ساعت جلوی در خونه ی لویی متوقف شد ، خونه ی دوبلکسی که تقریبا بزرگ بود نمای خارجی طوسی و مشکی داشت ، حیاطش پر از گل و گیاه بود.

لو : اینجا دیگه خونه ی توام هست
دستشو روی کمر هری گذاشت و به سمت خونه راهنماییش کرد

درو باز کرد و گذاشت که هری اول وارد بشه دیگه نمیتونست پشتشو خالی کنه
بلافاصله بعد از یه راهروی حدودا دومتری هال بود که با مبل های طوسی ، فرش مشکی رنگ پرزبلند ، تلویزیون و شومینه پر شده بود
سمت چپ اشپزخونه بود با کابینتای سفید و اپن سنگ مرمر و یه جزیره که اشپز خونه رو از هال جدا میکرد

لویی هری رو به سمت پله ها که سمت راست قرار داشت برد کمکش کرد که بالا بره ، هری دیگه اونی نبود که حدود یه ماه پیش اومده بود برای مصاحبه ی کاری ، بدنش ضعیف شده بود و از درون شکسته بود ، زخم توی سینش دوبار بخیه خرده بود اما ایا میشد تیکه های قلبشم بخیه زد ؟ ، لویی به خودش قول داد مردشو برگردونه به همون حالت قبل همون چشمای براق همون قد بلند و صاف همون لبخند با همون چالای رو لپش، مردشو ؟ اره ، مرد لویی ، مگه غیراز این بود ، هری مرد لویی بود و لویی ... ایا هریم اونو به عنوان مردش قبول داشت

با رسیدن به در اولین اتاق لویی افکارشو پراکنده کرد و با لبخند هری رو به داخل اتاق راهنماییش کرد

لو : اتاق مهمونه ، ولی تو که مهمون نیستی پس ازین به بعد میشه اتاق تو

با لبخند به هری که داشت اتاقو بررسی میکرد نگاه کرد
چقدر دلش میخواست هری باهاش تو یه اتاق بخوابه ، ارزو داشت هر شب قبل خواب با فرفری هاش بازی کنه ، از ته قلبش دوست داشت که چشماشو روی صورت اون ببنده و صبحا هم اولین صحنه ای که میبینه پلکای بسته ی هری باشه که با نوازش روی گونش اونو بیدار کنه ، هریه من بیدار شو
اما با خودش درگیر بود فکر اینکه شاید هری نخواد برای اون باشه اخر دیوونش میکرد ، اونا همو بوسیده بودن و حتی باکرگیشونو باهم از دست داده بودن اما نمیدونست چرا مدام با خودش فکر میکرد شاید اونا لحظاتی بودن که هری توی حالت طبیعی نبوده و خود واقعی هری چیز دیگه ای باشه

ه : لو من راستش من شبا میترسم
اره هری میترسید ، میترسید صب که بیدار میشه بفهمه همه اینا خواب بوده و هنوز توی اون تیمارستانه
هریم با خودش درگیر بود ، دلش میخواست روی تخت و پیش لویی بخوابه ولی اخه شاید لویی نخواد ، خب اگه میخواست که نمیاوردش اتاق مهمون ، اما هری تمام توانشو جمع کرد اگه لویی دوسش نداشت برای نجاتش نمیومد ، کاری که لویی کرد درست مثل این بود که یه بره بزنه به گله ی گرگا ، لویی یه گی بود که رفت وسط توانبخشی گیا جایی که میدونست چه بلایی سر افرادی مثل خودش میارن

ه : میشه تو اتاق تو بخوابم ؟
لو : اوه هری

لویی نفسشو بیرون داد و لبخند زد پس هریم اونو میخواست و این بهترین اتفاق زندگی لویی بود

لو : اره هزا ، چرا که نه
لبش بیشتر از اون کش نمیومد درو پشت سرشون بست وقتی هری از اتاق خارج شد و اونو به سمت اتاق خودش راهنمایی کرد

ه : اینجا از اونیکی اتاق قشنگ تره ، چون ... چون بوی تورو میده لو
دوتاشون بغض کرده بودن بعد از اینهمه سختی هری حق داشت ارامشو تجربه کنه ، اونم با مردی که از ته قلب دوسش داشت

لو : هزا ، اینجا دیگه اتاق ماست و قراره ازین به بعد بوی عطر دوتامونو بده

حل شدن چیزی نیست که ما فکرشو میکنیم ، معنی واقعی حل شدنو لویی و هری وقتی فهمیدن که روی تخت توی اغوش هم دراز کشیده بودن ، حل شدن سبز و ابی تو هم ،و هیچکدوم نمیتونست از اونیکی چشم برداره ، خسته بودن ، خیلی خسته ، خسته از نگفتن و نگاه نکردن ، خسته از مخفی کردن رازی که دوتاشون یکماهه دارن به دوش میکشن شاید باید اعتراف میکردن ، اما مگه نیازیم به اعتراف بود ؟ مگه میشد محکم تر از اغوششون اعتراف کرد ؟ ولی هری گفت گفت تا همه چیز واضح تر از چیزی که هست بشه

ه : لو دوسِت دارم ، یماهه که دوسِت دارم ، رئیس ، دوسِت دارم

هری اشک توی چشماشو با پلک زدن پخش کرد و تونست دوباره اقیانوسای مردشو واضح ببینه ، اره مردشو ، پس لویی هم مرد هری بود درسته ؟

لو : هزا دوسِت دارم ، آقای حسابدار دوسِت دارم
سر هری رو به سمت سینش کشوند و اونو روی قلبش گذاشت

لو : با ذهن یا ماشین حساب اقای حسابدار ، ضرب کن ، ببین که تعداد ضربانای قلبم در ثانیه وقتی تو پیشمی چند برابر  میشه

هری با نفس عمیقی که لویی توی موهاش کشید چشماشو بست و دوتاشون راحت از اعترافات و  راحت از گفته هاشون به خواب رفتن
____________________________

گایز
فف تموم شده و پارتای بعد فقط منتظر پابلیش شدنن🙂
از ووتا راضی نیستم اصلا اصلا اصلا و اینم فقط به خاطر این پابلیش کردم که از پارت قبل تا الان دو نفر به فالوورام اضافه شده و این نشونه ی خوبیه
خب ووت بدین دیگه عه 😡😡😡
لاو یو آل ❤️

My Boss[larry](completed)Where stories live. Discover now