میدونم بد قولی کردم ولی فعلا این پارتو بخونید آخرش بهتون میگم چی شده بود که آپ نکردم
______________________________
صدای دویدن جما و آنه از داخل خونه بلند شد که به سمت در میومدن آنه جلو تر از جما به پشت در رسید و با عجله بازش کرد ، با دیدن هری اشک از روی گونه هاش سر خورد و خودشو تو بغل پسرش انداخت .آنه : کجا بودی ؟
با صدایی که میلرزید گفت و هری رو بیشتر به خودش فشار داد نفس هری رفت وقتی سر مادرش روی جای زخم گلوله قرار گرفت لویی با دیدن قیافه توهم رفته ی هری سریع بازوهای آنه رو گرفت و اونو عقب کشید .لو : خانم استایلز نمیخوام نگرانتون کنم ولی هری حالش زیاد خوب نیست .
آنه با عصبانیت نگاهشو بین لویی و هری میچرخوند .
آنه : تو کی هستی که منو از تماس با پسرم منع میکنی ...هری : مامان لطفا
هری با ناله از بین دندوناش گفت و ادامه داد : ایشون اقای تاملینسون هستن رئیس شرکت دیشب جلوی در شرکت میخواستن جیبمو بزنن وقتی موفق نشدن بهم شلیک کردن . و آقای تاملینسون اگه اونجا نبودن معلوم نبود چه بلایی سرم میومد.جما : چییی؟
جما با جیغ گفت و با نگرانی به داداشش خیره شد .هری : الان حالم بهتره فقط میخوام استراحت کنم
لویی داروهای هری رو به دستای انه داد که از نگرانی پلک نمیزد و بعد از خدافظی سوار ماشینش شد و رفت.____________________________
جما : خوشتیپ بودا لعنتی
با خنده ی شیطنت امیزی گفت درحالی که سینی غذای هری دستش بود و وارد اتاقش میشد .
هری که تازه متوجه خواهرش شده بود سرشو از روی گوشی بلند کرد و با سختی کنار رفت تا جما کنارش بشینه .هری : چی گفتی ؟
جما : میگم رئیست خوشتیب بودا
هری چشم غره ای رفت و یه قاشق از سوپش خورد .
ه: حواست به کارخودت باشه.جما به بازوی هری زد و گفت : نکنه دوسش داری لعنتی
ه : چرت و پرتا چیه میگی مثلا من تیر خوردما
جما که انگار تازه یادش افتاده بود لبخندش محو شد و با نگرانی به برادرش نگاه کرد .جما : خیلی درد داشت ؟
ه: نمیخوام یادش بیوفتم ول کن .
جما : باشه باشه میرم قرصاتو بیارم.بازوی هری رو نوازش کرد و از اتاق خارج شد .
همون لحظه برای هری پیام اومد ، یکی از دستاشو روی زخمش گذاشت و خم شد تا گوشیشو برداره .شماره ناشناس : بهتری؟
هری حدس زد که باید لویی باشه اما با این حال تایپ کرد : شما ؟
مخاطب آنلاین بود و سریع سین کرد جوری که انگار منتظر جواب هری بوده.

ESTÁS LEYENDO
My Boss[larry](completed)
Fanfic🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...