از مراسم خاکسپاری برگشته بودن و هری دلتنگ تر از همیشه روی تخت نشسته بود ، دارسی توی بغلش خواب بود و آنه بازوهاشو دور بدن پسرش حلقه کرده بودهری سکوت چند ساعتشو شکست
ه: سرده؟آنه : چی سرده پسرم؟
ه : خاک، خاک سرده ؟ اخه لویی سرمایی بود ، نباید کت شلوار عروسیمونو تنش میکردم ، اخه ... اخه اون گرم نگهش نمیداره ، مامان اگه سردش بشه ، من نیستم که بغلش کنم
آنه : هری پسرم ، من مطمئنم لویی سردش نیست عزیزم
ه : دلم براش تنگ شده
آنه : میدونم عزیزم ، دل مام واسش تنگ شده
ه : نه نمیدونی ، هیچکدومتون نمیفهمید و هرگزم قرار نیست بفهمید ، برو بیرون لطفا میخوام تنها باشم
دارسی رو بیشتر به خودش چسبوند و سرشو پایین انداختآنه بلند شد و بهسمت در رفت و بعد از یه نگاه کوتاه به پسرش از اتاق خارج شد و درو بست
جما : چی شد ؟
جما که پشت در بود با نگرانی پرسید و به مادرش نگاه کرد که فقط سرشو تکون داد و از پله ها پایین رفتآنه : از همگی ممنونم که اومدین ، شاید بهتر باشه که بریم تا هری بتونه با داغ همسرش کنار بیاد
رو به زین ، لیام ، نایل و لوتی گفت و خودش به سمت در رفت
هنوز به جوانا ، مادر لویی ، خبر نداده بودن چون ممکن بود به خاطر بیماری قلبش سکته کنههمه از خونه خارج شدن و نفر اخر جما بود که درو قفل کرد و بعد از نگاه طولانی به پنجره ی اتاق برادرش با چشمایی که تار میدید از خونه دور شد
هری دارسی روبین بالشت خودش و لویی خوابوند و خودشم کنارش دراز کشید
دستاشو روی شکمش گذاشت و به سقف خیره شد
همه جا تاریکی محض بود و هری داشت با اقیانوس از دست رفتش حرف میزده : مرد من همیشه میگفتی دوس داری وقتی از خواب پا میشی دوتا فرشترو روبروت ببینی یکی من و یکیم دارسی که بینمون خوابیده
حالا ما اینجاییم اما تو نیستی
تو نیستی که ببینی دخترمون یه ماهه شده
یکماه بدون تو گذشته و هر ثانیش برام اندازه ی یه سال بوده
مرد آبی من اگه صدامو میشنوی ، مواظب دارسی باش
من کم میارم اگه تو نباشی
حواست از اون بالا به دستای کوچیکش باشه
منم حواسم بهش هست
ما با هم تا اخر راهو میریم
حتی اگه تو فقط به رویا تو خوابم باشی یا یه حس توی قلبمچرخید و به صورت کوچیک دخترش که غرق خواب بود نگاه کرد
ه : دارسی
دخترم
عزیز دلم
یه وقت تو ددی رو تنها نذاریا
امید زندگی من الان فقط تویی فرشته کوچولو
اگه تو بری
ددیم میره
پس لطفا تا اخرش کنارم بمون
کنار هری بمون
بمون و با اون چشمای اقیانوسیت بهش یادواری کن که کی بوده
که عاشق کی بوده
که برای کی بوده
البته فک نکنم اینا چیزایی باشه که بتونم فراموش کنم
فک نکنم نیاز به یاداوری باشه
اخه مگه
آدم نفس کشیدنو فراموش میکنه؟
مگه قلب آدم تپیدنو یادش میره؟
معلومه که نه
پس منم لویی رو یادم نمیره
چون لویی خود من بودم
مگه ادم خودشو یادش میره؟
بخواب دارسی ِ ما
دارسی ِ من ولو
بخواب چون وقتی بزرگ شی
برات یه عالمه حرف دارم
از یه حسابدار
که عاشق رئیسش شد

YOU ARE READING
My Boss[larry](completed)
Fanfiction🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...