Part1

503 62 3
                                    

گوشیشو پرت کرد روی میز و روی مبل ولو شد به سقف خیره شده بود و به تلفن هایی که زده بود فکر کرد.همشون سابقه کار میخواستن و تنها سابقه کاری هری حسابداری بود شغلی که درسشو خونده بود و توش  بیشتر از همه چیز مهارت داشت اما توی هیچ کدوم از روزنامه ها کسی نیاز به حسابدار نداشت.
چشماشو بست و نفس عمیق کشید دوست نداشت دستش جلو مامانش دراز باشه آنه بعد مرگ شوهرش برای هری و خواهرش خیلی تلاش کرده بود و تقریبا موفق شده بود بهترین زندگی رو براشون بسازه و حالا هری فکر میکرد بعد 25 سال زندگی وقتشه که اون به عنوان مرد خونه کاری بکنه.
تا قبل از ورشکستگیه شرکتی که توش کار میکرد موفق شده بود خواستشو براورده کنه برای خودش نزدیک شرکت خونه اجاره کرده بود و برای آنه هم ماشین خریده بود اما حالا مجبور شده بود خونشو تحویل بده و ماشینو بفروشه تا بتونن بقیه هزینه هارو بدن وسط افکارش غرق شده بود و مثل 6 ماه گذشته داشت خودشو سرزنش میکرد که زنگ تلفنش اونو به خودش اورد.
ه:بفرمایید
مرد پشت تلفن سلام کرد و فامیلی هری رو سوالی به زبون اورد.
مرد:سلام،اقای استایلز؟
هری صدارو نمیشناخت برای همین با شک گفت:بله خودم هستم.
مرد خودش رو لیام پین معرفی کرد و ادامه داد:شماره ی شمارو یکی از دوستانم بهم داده و گفته که قبلا توی شرکت ال آی بی حسابدار بودین.
ه:بله فقط بین حرفتون میتونم بپرسم کی شمارمو بهتون داده؟
لی:اقای هوران باید بشناسیدش نایل یکی از دوستای نزدیک منه و من بهش اطمینان دارم راستش برای شرکتم دنبال حسابدار میگشتم و بهش گفتم اگه کسی رو میشناسه معرفی کنه و اون شمارو معرفی کرد.
هری تازه یادش اومد که درست یه هفته بعد بیکار شدنش به نایل گفته بود که اگه کاری پیدا کرد بهش خبر بده بالاخره نایل بیزنس من موفقی بود و با شرکتای مختلفی  در ارتباط بود اما شرکتایی که نایل باهاشون قرار داد میبست خیلی موتبر بودن پس چطور این یکی حسابدار نداره ؟
ه:بله درسته من به نایل گفتم اگه کاری پیدا کرد بهم خبر بده.
لی:خوبه،اگه مشکلی نباشه برای فردا قرار بذاریم ادرس و اسم شرکت رو براتون میفرستم ، اگه موافق بودین بهم اطلاع بدین که کی تشریف میارین.
هری از ادب مرد پشت خط تعجب کرده بود کی با یه حسابدار که تاحالا ندیدتش اینجوری حرف میزنه؟
ه:ممنون از لطفتون هر وقت شما بگین من وقتم ازاده.
لی:پس ساعت9 میبینمتون.
ه:خوبه ممنون.
لی:به امید دیدار خدانگهدار
ه:خدانگهدار
گوشی رو قطع کرد حس خوبی داشت یجورایی مطمئن بود که تو این شرکت مشغول کار میشه.
سرشو به پشتی مبل تکیه داد و به این فکر کرد که دوباره نایل بهش کمک کرده بود.شماره نایلو گرفت و منتظر موند، بعد 2 تا بوق جواب داد.
ن:به به هرولد
ه:تو که دوباره رو گوشی نشسته بودی،بذار سه تا بوق بخوره بعد جواب بده.
نایل خندید و چشماشو چرخوند.
ن:مگه بده که زود جواب بدم؟ هیچوقت کسی رو منتظر نمیذارم.حالا چی شده یاد من افتادی؟
ه:اقا ی پین زنگ زد.
ن:عه خب چی شد؟
ه:قرار گذاشت فردا برم شرکت.
ن:خیلی خوبه حتما قبولت میکنه.
ه:هم میخواستم ازت تشکر کنم هم یه سوالی برام پیش اومد.شرکتش تازه تاسیسه؟
ن:نه بابا مگه اسمشو نگفت؟
ه: نه گفت ادرس و اسمشو برام میفرسته.
ن: ینی هر کی به تو زنگ بزنه بگه فردا بیا فلان جا کار کن سرتو میندازی پایین میری؟
گفتم چقد ریلکس داری برخورد میکنی نگو اقا اسم شرکتو نمیدونه. اقای محترم ، پسرم ، برادر من، فردا داری میری دفترمدیر کل شرکت اچ اس بی سی
هری چشماش گردشد و وسط حرف نایل با جیغ گفت : چی ؟ چرا چرت میگی؟ من؟ شرکت اچ اس بی سی؟
ن: میگم، اگه میدونستی انقد ریلکس با من حرف نمیزدی.بله لیام مدیر کل و یکی از موسسای شرکته و واسه ی ساختمون مرکزی شرکت حسابدار میخواد.
ه:آخه آخه چجوری میشه شرکت به اون بزرگی حسابدار نداشته باشه.
ن: حسابدار داشت تا هفته پیش ولی خیانت کار از اب دراومد بعد 5 سال کارکردن فهمیدن از کنار همه ی قرار دادایی که میبستن زنیکه یه کمشو برمیداشته هرکیم که میفهمیده بهش از پشت میداده تا دهنشو ببنده ولی خورشید پشت ابر نمیمونه پسرم.
ه:وای اصن اسم شرکتو گفتی موهام سیخ شد ینی ممکنه قبولم کنن؟
ن:بله فرزندم مثکه من معرفیت کردما.اما از من به تو نصیحت هر کی گفت بیا بریم فلان جا کار کن سرتو ننداز پایین برو می دزدنت.
ه: دیوونه، اسم تورو اورد من ازش اسمو نپرسیدم وگرنه خودم حواسم هست.
ن:اره میدونم
ه:مسخره، ولی مرسی واقعا اگه قبولم کنن فردا شام مهمون من.
ن:واسه شامم که شده دعا میکنم قبولت کنن.
ه:گشنه ی بدبخت برو بابا خدافظ
ن:خدافظ
تلفنو قطع کرد و بلند شد تا  به مامانش خبر بده قلبش داشت خودشو میکوبوند به در و دیوار سینش از خوشحالی سر از پا نمیشناخت
اگه حسابدار اچ اس بی سی بشه

My Boss[larry](completed)Where stories live. Discover now