یکماهگی
خانم تیت (دکتر) : این نقطه کوچولو بچتونه
با لبخند به صفه ی مانیتور اشاره کرد____________________
ه : از همین الان عاشقش شدم
لو : منم همینطورروی تخت دراز کشیده بودن و داشتن به عکسای سونوگرافی نگاه میکردن
به کوچولوشون که اندازه ی نخود بود ولی از همین الان تو دل باباهاش جا باز کرده بودلیلی توی اتاق کناری خواب بود
قرار شده بود که تا موقع زایمان پیششون زندگی کنه و هر وقت خواست به خانوادش سر بزنه ، خودش گفته بود که بلافلصله بعد از زایمان میره چون نمیخواد پیش بچه بمونه تا بهش وابسته شه
لویی و هری دلشون برای اون دختر بیچاره میسوخت و بهش گفتن که هر وقت بخواد میتونه بیاد و ببینتشونالبته که برای این حرفا زود بود اما اونا فقط میخواستن خیال مادر بچشون از همه نظر راحت باشه
*******
دوماهگیه : وای خدایا لویی ببین چقد بزرگتر شده الان مث لوبیا میمونه
لو : اره ، نگاش کن اخه لوبیا کوچولوی ما
طبق معمول روی تخت در حال تحلیل عکسای سونو بودن
لیلی : ام ببخشید ولی
لو : چیزی شده لیلی
گفت و به سمت لیلی که توی چهارچوب در ایستاده بود رفت
لیلی : فقط یکم گشنمه
ه : لوییییی به تو رفته ، از الان پرخوری رو شروع کرد
لویی خندید و با لیلی به سمت اشپزخونه رفتن
********
سه ماهگی
لو : دمش داره تبدیل به پا میشه
من فک کردم قراره صاحب یه پری دریایی بشیمه : توهم نزن لویی اون بچه ی ادمه پری هست اما نه از نوع دریاییش
لو : وای خدایا ماه بعد میفهمیم دختره یا پسر
ه : به نظر تو چیه ؟
لو : من فک میکنم دختره
ه : منم همین حسو دارم امیدوارم سونوگرافی ذهنیمون درست از آب دراد
********
چهارماهگیه : لویی دختره میفهمی ؟ وای خدایا باورم نمیشه
لو : باید خریدن لباسای صورتی پف پفی رو شروع کنیم
ه : نمیتونم صب کنم که اتاقشو بچینیم
لو : وای هری فک کن وقتی داریم یه لباسی رو تنش میکنیم لپاش توی یقش گیر میکنه و بعد ما صدای مسخره درمیاریم و اون از خنده غش میکنه
ه : دلم اب شد چرا این پنج ماه لنتی نمیگذره
********
پنج ماهگی
لیلی : هری ، لویی داره تکون میخوره
سه تایی روبروی تلویزیون نشسته بودن که یهو لیلی با هیجان فریاد زد و دوتا پسر جلوی لیلی زانو زدن و دستشونو روی شکمش گذاشتن
حرکات موج مانند زیر دستاشون حس عجیبی رو به اون دوتا پدر تازه وارد القا میکرد و این حس دوست داشتنی بودتوی این مدت لیلی خیلی باهاشون راحت شده بود و لویی و هری هم همینطور
لو : باید یه اسم براش انتخاب کنیم هری
ه : ام دارسی
لو : دارسیدوتاشون همزمان یه اسمو فریاد زدنو چشماشون به خاطر تلپاتی ذهنشون گرد شد
خیلی راحت سر اسم به تفاهم رسیدنلیلی : دارسی اسم قشنگیه
با لبخند گفت و به اون دوتا پسر عاشق نگاه کرد که انگار بار اوله همو میبینن و توی چشمای هم غرق شدن
____________________________سپاس از کامنتا اینم پارت جدید
خیلی کم مونده تا اخر داستان حدود پنج شیش پارتلاو یو آل ❤️
YOU ARE READING
My Boss[larry](completed)
Fanfiction🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...