Part31

74 12 4
                                    

یک‌ماهگی

خانم تیت (دکتر) : این نقطه کوچولو بچتونه
با لبخند به صفه ی مانیتور اشاره کرد

____________________

ه : از همین الان عاشقش شدم
لو : منم همینطور

روی تخت دراز کشیده بودن و داشتن به عکسای سونوگرافی نگاه میکردن
به کوچولوشون که اندازه ی نخود بود ولی از همین الان تو دل باباهاش جا باز کرده بود

لیلی توی اتاق کناری خواب بود
قرار شده بود که تا موقع زایمان پیششون زندگی کنه و هر وقت خواست به خانوادش سر بزنه ، خودش گفته بود که بلافلصله بعد از زایمان میره چون نمیخواد پیش بچه بمونه تا بهش وابسته شه
لویی و هری دلشون برای اون دختر بیچاره میسوخت و بهش گفتن که هر وقت بخواد میتونه بیاد و ببینتشون

البته که برای این حرفا زود بود اما اونا فقط میخواستن خیال مادر بچشون از همه نظر راحت باشه

*******
دوماهگی

ه : وای خدایا لویی ببین چقد بزرگتر شده الان مث لوبیا میمونه

لو : اره ، نگاش کن اخه لوبیا کوچولوی ما

طبق معمول روی تخت در حال تحلیل عکسای سونو بودن

لیلی : ام ببخشید ولی

لو : چیزی شده لیلی

گفت و به سمت لیلی که توی چهارچوب در ایستاده بود رفت

لیلی : فقط یکم گشنمه

ه : لوییییی به تو رفته ، از الان پرخوری رو شروع کرد

لویی خندید و با لیلی به سمت اشپزخونه رفتن

********

سه ماهگی

لو : دمش داره تبدیل به پا میشه
من فک کردم قراره صاحب یه پری دریایی بشیم

ه : توهم نزن لویی اون بچه ی ادمه پری هست اما نه از نوع دریاییش

لو : وای خدایا ماه بعد میفهمیم دختره یا پسر

ه : به نظر تو چیه ؟

لو : من فک میکنم دختره

ه : منم همین حسو دارم امیدوارم سونوگرافی ذهنیمون درست از آب دراد

********
چهارماهگی

ه : لویی دختره میفهمی ؟ وای خدایا باورم نمیشه

لو : باید خریدن لباسای صورتی پف پفی رو شروع کنیم

ه : نمیتونم صب کنم که اتاقشو بچینیم

لو : وای هری فک کن وقتی داریم یه لباسی رو تنش میکنیم لپاش توی یقش گیر میکنه و بعد ما صدای مسخره درمیاریم و اون از خنده غش میکنه

ه : دلم اب شد چرا این پنج ماه لنتی نمیگذره

********

پنج ماهگی

لیلی : هری ، لویی داره تکون میخوره

سه تایی روبروی تلویزیون نشسته بودن که یهو لیلی با هیجان فریاد زد و دوتا پسر جلوی لیلی زانو زدن و دستشونو روی شکمش گذاشتن
حرکات موج مانند زیر دستاشون حس عجیبی رو به اون دوتا پدر تازه وارد القا میکرد و این حس دوست داشتنی بود

توی این مدت لیلی خیلی باهاشون راحت شده بود و لویی و هری هم همینطور

لو : باید یه اسم براش انتخاب کنیم هری

ه : ام دارسی
لو : دارسی

دوتاشون همزمان یه اسمو فریاد زدنو چشماشون به خاطر تلپاتی ذهنشون گرد شد
خیلی راحت سر اسم به تفاهم رسیدن

لیلی : دارسی اسم قشنگیه
با لبخند گفت و به اون دوتا پسر عاشق نگاه کرد که انگار بار اوله همو میبینن و توی چشمای هم غرق شدن
____________________________

سپاس از کامنتا اینم پارت جدید
خیلی کم مونده تا اخر داستان حدود پنج شیش پارت

لاو یو آل ❤️

My Boss[larry](completed)Where stories live. Discover now