Harry:
لویی سلام
ببخشید دیر اومدم
باید فک میکردم ، باید تصمیم میگرفتم ، یه تصمیم سخت ، سه روز نیومدم ، سه روز نخوابیدم ، سه روز دارسی رو تو بغلم نگه داشتم و فکر کردم ، به تصمیمم ، به اینده ی دارسی ، به عشقمون و به حرفی که دکترا زدناونا میگن اگه نمونی بهتره
میگن داری با زندگی و مرگ میجنگی ، میگن هر روز قبل ازینکه من بیام نبضت ضعیفه و بعدِ من دوباره قوی میشه ، میگن امیدت منماونا هیچی نمیفهمن لویی از عشق هیچی سرشون نمیشه ، از یه قلب توی دوتا سینه درکی ندارن
روزی چند نفر زیر دستشون جون میدنو اونا شب خیلی راحت میخوابناونا نمیدونن که امید منم تویی ، اما من نمیخوام ببینم جسمت روی تخت خوابیده و روحت جایی بین مرگ و زندگی درگیره
سخت بود لویی ، اما من تصمیم گرفتم
ولی قبل ازینکه تصمیممو بهت بگم یه عالمه حرف برای گفتن دارم
اول باید دارسی رو بغل کنی ، لو من بهت حسودیم میشه نگا کن چجوری به لباست چنگ میزنه
یه ماه تنها کَسش من بودم و حتی یبارم اینجوری بغلم نکرداخرین دفه که رفتیم از پیشت کلی گریه کرد ، اروم کردنش سخت بود
و بوبر میدونی چجوری ارومش کردم ؟
یکی از لباسای تورو پوشیدم ، دارسی اروم شد اما من چی ؟
نه ، من اروم نشدم عطرت توی بینیم میپیچید و دستت لای موهام نبود ، سینت زیر سرم نبود
عطرت بود ولی خودت نبودی لوقول میدم بهش همه چیزو درباره ی تو بگم ، بگم که پاپا صدات کنه ، بگم که رنگ چشماشو از تو گرفته ، بگم که کوچیکیش مث توعه
لویی فک میکنی وقتی دلم برات تنگ میشه میتونم بهش بگم بغلم کنه؟
نکنه مسخرم کنه یه وقت اخه تو مسخرم نمیکردی
تو فقط لبخند میزدی و بازوتو دورم میپیچیدیلو اگه شب از خواب بپرم ، دارسی میاد بهم بگه که پیشمه و مواظبمه ؟
اخه لو تو مواظبم بودی ، اما این دخترمونه و من باید مواظبش باشم پس
نه نمیتونم وقتی شب میترسم ازش بخوام مواظبم باشهبه اندازه ی یه دنیا باهات حرف دارم لو ، اما ما که اندازه ی یه دنیا وقت نداریم
میدونم اگه بمونم و حرف بزنم ، همینجا ، توی این اتاق ، کنار تختت ، همینجوری که دستتو گرفتم
جون میدم
و اونوقت دارسی چی میشه ؟پس فقط میخوام بهت تصمیممو بگم
اروم در گوشت زمزمه میکنم زیبای خفته ی من
میدونم دارسی نمیشنوه و اگرم بشنوه نمیفهمه
اما میترسم
میترسم بزرگ که شد
وقتی دارم بهش میگم چقد عاشقت بودم بگه دروغ میگی
بگه خودم شنیدم به پاپا گفتی که بره
ولی اون هیچی نمیدونه لو
نمیدونه که با رفتن تو یه تیکه از وجود هریم میرهپس اروم میگم
زیر گوشت زمزمه میکنم
مرد من
زیبای ابی من
اقیانوس ارومم
میتونی بری بهترینم
دنیا لیاقت تو و خوبیاتو نداشتبرو عزیز دلم
قول میدم از دارسی مراقبت کنم
قول میدم اندازه ی دوتامون بهش عشق بدم
قول میدم یادش بدم عاشق بشه
قول میدم بهش بگم اگه ابیاش سبزو ملاقات کردن نترسه و بره جلولو اگه میخوای میتونی بری
با اینکه منِ بدون تو
میشه حسرت
حسرت بوسیده شدن
حسرت در اغوش کشیده شدن
حسرت دیدن آبیات
ولی میتونی بری
اگه این چیزیه که خستگی رو از تنت بیرون میکنهلو ، لو رفتی
لو من حرفام تموم نشده
لو من خط صاف روی مانیتورو دوس ندارم
لو ، لو
یه دقه برگرد
برگرد کارت دارمچقد خسته بودی
چقد واسه موندن جنگیده بودی که نتونستی تا اخر حرفامو بشنویلویی کاش اونروز که بهت گفتم تاابد کنارتم توام بهم میگفتی
کاش میگفتی تا الان به خاطر دروغ گفتنت ازت متنفر میشدم
اما تو همیشه حقیقتو میگفتیکاش انقد باهام مهربون نبودی
شاید اگه هر زوج دیگه ای بودن به اینکه چهارسال با هم بودنو دعوا نکردن افتخار میکردن
اما من افتخار نمیکنم
چون اگه باهام دعوا میکردی اگه سرم داد میزدی الان به خودم میگفتم دیگه قرار نیست صدای توهینا و فریاداشو بشنوم اما هرکاری میکنم یادم نمیاد با اون صدای قشنگت چیزی جز عشق شنیده باشم
حالا عزیز دلم من چجوری به گوشام بگم قرار نیست صداتو بشنون؟لو من چجوری به جای جای این جسم خسته ای که کنارت روی صندلی نشسته بگم قرار نیست انتظارشون برای بوسیده شدن تموم شه ؟
چجوری به موهام بگم قرار نیست با دستات شونشون کنی؟
چجوری به سینم بگم قرار نیست سرتو روش بذاری ؟
چجوری به دارسی بگم پاپا رفته ؟
عزیز من اینا همش بهونس
بهونه واسه اینکه جمله ی اصلیمو پشتشون پنهان کنم
میدونی اون جمله چیه ؟من چجوری به هری بگم لویی رفته ؟
چجوری به سبز بگم آبی رفته ؟
ولیلو واقعا رفته

YOU ARE READING
My Boss[larry](completed)
Fanfiction🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...