Part34

98 16 10
                                    

⭕️کامنت بذاریننننننن⭕️
____________________________نه ماهگی

لو : لیلی کجاس؟

لویی که تازه از خواب بیدار شده بود روی یکی از صندلیای پشت اپن اشپزخونه نشست و از هری پرسید

ه : رفت یسری وسیله برداره

لو : بهتر نبود یکی باهاش میرفت

ه : گفتم بهش گفت نمیخواد چون بار اولش نیست و مشکلی نداره
هری گفت و دوتا کاسه بستنی جلوی خودش و لویی گذاشت

هنوز اولین قاشقو نخورده بودن که گوشی هری زنگ خورد

ه : لیلیه
دکمه ی سبزو لمس کرد و زد روی اسپیکر

ه : جانم
لیلی : فک‌ کنم وقتشهههه

با صدای جیغ مانند و گریه فریاد زد که هردو پسر از جا پریدن

ه : کجایی الان ؟

لیلی : منتظرم امبولانس بیاد ، میام بیمارستان نزدیک شما

ه : خوبه پس مام الان راه میوفتیم

گوشی رو خاموش کرد و هر دوشون به سمت اتاق دویدن تا حاضر شن

______________________

پارکینگ بیمارستان پر بود و لویی مجبور شد بیاد توی خیابون دنبال جاپارک بگرده

جلوی بیمارستان نگه داشت و گفت :
تو برو هری من پارک میکنم میام
یکی پیشش باشه بهتره

ه : باشه فقط زود بیا چون من دارم از استرس میمیرم
با احساس لب گرمی روی لبای خودش نفسشو بیرون داد و اخماش باز شدن

ه : فک کنم استرسم رفت
با لبخند گفت و از ماشین پیاده شد

لو : دوست دارم هزا
داد زد و هری هم برگشت و تکرار کرد : دوست دارم لو

هری از پله های جلوی بیمارستان بالا رفت و روی اخرین پله جلوی در متوقف شد
چون صدای بوق بلندی شنید و بعد هیاهوی خیابون چند برابر شد

هری برگشت و دید که یه سری ادم دور یچیزی جمع شدن
حدس زد که یه ماشین با ادم تصادف کرده
اما وقت نداشت وایسته و ببینه چه اتفاقی افتاده

راهشو ادامه داد و جلوی پذیرش وایستاد

ه : سلام خسته نباشید ، هری استایلز هستم پدر بچه ای که اسم مادرش لیلی رینهارته

مسئول پذیرش با لبخند به هری نگاه کرد و گفت : بله ، بردنشون اتاق عمل برای سزارین یه ساعت دیگه میان بیرون
اونیکی پدرشون کجاس ؟

My Boss[larry](completed)Where stories live. Discover now