⭕️کامنت بذاریننننننن⭕️
____________________________نه ماهگیلو : لیلی کجاس؟
لویی که تازه از خواب بیدار شده بود روی یکی از صندلیای پشت اپن اشپزخونه نشست و از هری پرسید
ه : رفت یسری وسیله برداره
لو : بهتر نبود یکی باهاش میرفت
ه : گفتم بهش گفت نمیخواد چون بار اولش نیست و مشکلی نداره
هری گفت و دوتا کاسه بستنی جلوی خودش و لویی گذاشتهنوز اولین قاشقو نخورده بودن که گوشی هری زنگ خورد
ه : لیلیه
دکمه ی سبزو لمس کرد و زد روی اسپیکره : جانم
لیلی : فک کنم وقتشههههبا صدای جیغ مانند و گریه فریاد زد که هردو پسر از جا پریدن
ه : کجایی الان ؟
لیلی : منتظرم امبولانس بیاد ، میام بیمارستان نزدیک شما
ه : خوبه پس مام الان راه میوفتیم
گوشی رو خاموش کرد و هر دوشون به سمت اتاق دویدن تا حاضر شن
______________________
پارکینگ بیمارستان پر بود و لویی مجبور شد بیاد توی خیابون دنبال جاپارک بگرده
جلوی بیمارستان نگه داشت و گفت :
تو برو هری من پارک میکنم میام
یکی پیشش باشه بهترهه : باشه فقط زود بیا چون من دارم از استرس میمیرم
با احساس لب گرمی روی لبای خودش نفسشو بیرون داد و اخماش باز شدنه : فک کنم استرسم رفت
با لبخند گفت و از ماشین پیاده شدلو : دوست دارم هزا
داد زد و هری هم برگشت و تکرار کرد : دوست دارم لوهری از پله های جلوی بیمارستان بالا رفت و روی اخرین پله جلوی در متوقف شد
چون صدای بوق بلندی شنید و بعد هیاهوی خیابون چند برابر شدهری برگشت و دید که یه سری ادم دور یچیزی جمع شدن
حدس زد که یه ماشین با ادم تصادف کرده
اما وقت نداشت وایسته و ببینه چه اتفاقی افتادهراهشو ادامه داد و جلوی پذیرش وایستاد
ه : سلام خسته نباشید ، هری استایلز هستم پدر بچه ای که اسم مادرش لیلی رینهارته
مسئول پذیرش با لبخند به هری نگاه کرد و گفت : بله ، بردنشون اتاق عمل برای سزارین یه ساعت دیگه میان بیرون
اونیکی پدرشون کجاس ؟

YOU ARE READING
My Boss[larry](completed)
Fanfiction🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...