زین : من امشب میمونم هری ، لیام رفت خونه یکاری براش پیش اومد
زین گفت در حالی که توی چهارچوب وایستاده بود و به هری نگاه میکرد
هری از صبح هیچی به جز یه تیکه کیک بیمزه که نگهبان بهش داده بود نخورده بود و داشت از گشنگی میمرد روی مبل نشسته بود و سعی داشت حواسشو با خوندن کتابی که چند دقیقه پیش زین بهش داده بود پرت کنه اما صدای شکمش مانع تمرکز کردنش میشد
زین : هری تو چیزی خوردی
نگران به هری که زیر چشماش گود رفته بود نزدیک شد
ه : راستش ، نه
کتابو بست و روی میز بغل دستش گذاشت و به زین نگاه کردزین : اوه خدای من هری ، من واقعا ، من شرمندم انقدر درگیر بقیه ی کارا شدم که یادم رفت الان میگم یچیزی برات بیارن
ه : نه لطفا
هری مچ دست زینو گرفت و نذاشت بره
ه : حاضرم از گشنگی بمیرم ولی هیچکدوم از اون ادما نزدیکم نشن خواهش میکنم
با به یاد اوردن اتفاقات عصر جنگل بارون زدشو ملتمسانه به زین دوخت
زین : اوکی هری ، نمیدونم چی شده اما بهت حق میدم نخوای اونارو ببینی پس من میرم یچیزی بخرم و بیارم
چی میخوری ؟هری که خیالش راحت تر شده بود با لبخند دست زینو ول کرد و گفت : هرچی برای خودت گرفتی واسه منم بگیر مهم نیست چی باشه
زین سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون و درو پشت سرش بست و توی راهروی تاریک به سمت در خروجی رفت
____________________________
هری چشماشو روی هم گذاشته بود و سرشو به پشتی مبل تکیه داده بود که صدای باز شدن در اومد
ه : چقد زود
با فکر اینکه زینه چشماشو باز کرد ولی با دیدن سایمون که بهش نزدیک میشد خشکش زد و لباشو روهم فشار داد
سایمون : یه سوال یه جواب حرف اضافه بزنی از موهای خوشگلت اویزونت میکنم ، فراموش نکن که اینجا هنوز به اسم منه پس به نفعته راستشو بگی
یقه ی هری که ترسیده بودو بین مشتش فشار داد و گفت : اون سه تا باهات چیکار دارن ؟
هری نمیدونست چه جوابی بده ، داشت خفه میشد و میدونست که تا برگشتن زین خیلی مونده پس اون کول عوضی میتونست خیلی راحت بکشتش و کسی هم به دادش نرسه
KAMU SEDANG MEMBACA
My Boss[larry](completed)
Fiksi Penggemar🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...