Part18

122 22 0
                                    

زین : من امشب میمونم هری ، لیام رفت خونه یکاری براش پیش اومد

زین گفت در حالی که توی چهارچوب وایستاده بود و به هری نگاه میکرد

هری از صبح هیچی به جز یه تیکه کیک بیمزه که نگهبان بهش داده بود نخورده بود و داشت از گشنگی میمرد روی مبل نشسته بود و سعی داشت حواسشو با خوندن کتابی که چند دقیقه پیش زین بهش داده بود پرت کنه اما صدای شکمش مانع تمرکز کردنش میشد

زین : هری تو چیزی خوردی

نگران به هری که زیر چشماش گود رفته بود نزدیک شد

ه : راستش ، نه
کتابو بست و روی میز بغل دستش گذاشت و به زین نگاه کرد

زین : اوه خدای من هری ، من واقعا ، من شرمندم انقدر درگیر بقیه ی کارا شدم که یادم رفت الان میگم یچیزی برات بیارن

ه : نه لطفا

هری مچ دست زینو گرفت و نذاشت بره

ه : حاضرم از گشنگی بمیرم ولی هیچکدوم از اون ادما نزدیکم نشن خواهش میکنم

با به یاد اوردن اتفاقات عصر جنگل بارون زدشو ملتمسانه به زین دوخت

زین : اوکی هری ، نمیدونم چی شده اما بهت حق میدم نخوای اونارو ببینی پس من میرم یچیزی بخرم و بیارم
چی میخوری ؟

هری که خیالش راحت تر شده بود با لبخند دست زینو ول کرد و گفت : هرچی برای خودت گرفتی واسه منم بگیر مهم نیست چی باشه

زین سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون و درو پشت سرش بست و توی راهروی تاریک به سمت در خروجی رفت

____________________________

هری چشماشو روی هم گذاشته بود و سرشو به پشتی مبل تکیه داده بود که صدای باز شدن در اومد

ه : چقد زود

با فکر اینکه زینه چشماشو باز کرد ولی با دیدن سایمون که بهش نزدیک میشد خشکش زد و لباشو روهم فشار داد

سایمون : یه سوال یه جواب حرف اضافه بزنی از موهای خوشگلت اویزونت میکنم ، فراموش نکن که اینجا هنوز به اسم منه پس به نفعته راستشو بگی

یقه ی هری که ترسیده بودو بین مشتش فشار داد و گفت : اون سه تا باهات چیکار دارن ؟

هری نمیدونست چه جوابی بده ، داشت خفه میشد و میدونست که تا برگشتن زین خیلی مونده پس اون کول عوضی میتونست خیلی راحت بکشتش و کسی هم به دادش نرسه

My Boss[larry](completed)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang