Part19

119 21 6
                                    


زین : لویی من شرمندم
گفت درحالی که فرمونو به سمت چپ پیچوند

لو : زین هیچی نگو فقط برو
زین دیگه چیزی نگفت و ادامه ی راه به سمت بیمارستانو سکوت کرد

لویی روی صندلی عقب نشسته بود و سر هری که رو پاش بود رو نوازش میکرد

لو : هری ، سعی کن عمیق نفس بکشی ، سعی کن تا میتونی اکسیژن وارد ریه هات کنی

گفت در حالی که یه قطره از اشکش روی گونه ی پسر چشم سبز چکشید و باعث شد هری چشماشو به سختی باز کنه

ه : ل..و

با اروم ترین و گرفته تری صدای ممکن گفت و به اقیانوسای پسرش خیره شد

لو : دیگه رسیدیم هزا
گفت و برای بوسیدن پیشونی هری خم شد اما با سرفه ی هری عقب رفت و سریع شیشه رو پایین داد

لو : یه برانکارد بیارین لطفا ، تنگی نفس داره

لویی روبه پرستارایی که توی حیاط بیمارستان قدم میزن فریاد زد

زین پاشو روی ترمز فشار داد و ماشین متوقف شد ، سه تا پرستار با برانکارد و کپسول اکسیژن به سمت ماشین دویدن و بعد از باز شدن در به کمک لویی هری رو روی برانکارد خوابوندن

هری با حس حجم زیادی از اکسیژن که وارد ریه هاش شدن عمیق نفس کشید و چشماشو بست
لویی بعد از دیدن رنگ هری که داشت برمیگشت نفسشو که تا اونموقع نگه داشته بود بیرون داد و از پرستارا تشکر کرد
و به محض بسته شدن در به سمت هری برگشت

لو : هری ماسکتو بذار سرجاش
بااخم رو به هری گفت و وقتی با مقاومت هری مواجه شد با نگاهش دنبال علت گشت

ه : لو
زمزمه کرد و باعث شد لویی برای بهتر متوجه شدن حرفاش به سمتش خم شه

ه : منو ببوس
Kiss me
گفت و دستی که بهش سرم وصل بودو پشت گردن لویی گذاشت

لو : هری نفست
ه : kiss me

هری گفت و با احساس خوشایند لبای لویی روی لبای خودش پلکاش روی هم رفتن و حتی نفهمید بوسشون کی به پایان رسیده چون خوابش برد و صورت بینهایت زیباشو در اختیار لویی گذاشت تا برای چند ساعت بهش خیره بشه

«گمشو بیرون»
لویی با صدای فریاد زنی به سمت در اتاق برگشت و با دیدن چهره ی عصبی آنه از روی صندلی کنار تخت بلند شد ، با دیدن زنی که قطعا باعث و بانی حال بد هری بود دستاشو مشت کرد ، تمام توانشو جمع کرد و از مسیح و زمین و زمان کمک خواست تا توی کنترل خشم کمکش کنن
لباشو از هم باز کرد تا حرفی بزنه میخواست بگه بره گمشه که هیچوقت برنگرده میخواست فریاد بزنه و بهش یاداوری کنه که لایق اسم مادر نیست
ولی با صدای لطیف هری تمام مکالماتی که توی ذهنش میگذشت رو فراموش کرد

ه : مامان تو اومدی ؟

هری گفت و به نگاه متعجب لویی توجهی نکرد
چطور میتونست انقدر مهربون باشه

آنه : گمشو بیرون فگوت عوضی
توی صورت لویی بدون توجه به سوال هری داد زد که باعث شد چشمای سبز هری بسته شن و اونارو روی هم فشار بده

لویی اما همونجا وایستاده بود ، اینبار دیگه نه ، دوباره نه ، نمیذاشت تکرار شن اتفاقاتی که داشت هری رو ازش میگرفت

آنه : مگه بهت نمیگم
ه : مامان فک کنم این تویی که باید بره
هری بعد از یه سرفه ی کوتاه گفت و چشماشو به چشمای مادرش دوخت

ه : برو
انه خنده ی کجی کرد و با تکون دادن سرش به نشونه ب تاسف از اتاق خارج شد

زین : این خانمه کی بود ؟
زین با سه تا لیوان قهوه وارد اتاق شد

ه : اوه زین اینهمه طول دادی اخرم با سه تا قهوه برگشتی ؟

هری با خنده گفت ولی بغض پشت صداش معلوم بود میدونست که اگه مادرش اراده کنه دوباره میتونه برش گردونه تو اون جهنم و مثل دفعه ی پیش کاری از دست اون برنمیاد

لویی به لبخند هری نگاه کرد و خودشم خندید
زین : اوه ببخشید ، حالت که بهتر شه میرم از رستوران بیمارستان یه چیزی برات میخرم

لو : کار خوبی میکنی چون قرار نیست دوباره من تورو با هری تنها بذارم
با به یاد اوردن سایمون که  و بدن بیحال هری خیمه زده بود نفسشو بیرون داد و به سمت هری چرخید
اونم کمتر از هری نداشت و حاش بهتر از اون نبود ، صداش میلرزید و بغضش داشت گلوشو پاره میکرد

وقتی سبز و ابی غمگین باشن توی هر بازه ی زمانی و توی هر موقعیتی ناراحت کننده ترین سمفونی رو میسازن، نقاشی  رو بیروح میکنن، جنگلو بارونی میکنه و دریا رو طوفانی ، اگه بارون جنگل شدید شه سیل میشه و اگه طوفان دریا شدت بگیره موجا بزرگ تر میشن ، و این ینی غرق شدن
____________________________
نتونستم کاور مناسب پیدا کنم شرمنده 🙂

این پارت نسبت به قبلیا کوتاه تر بود ولی پارت بعد طولانی خواهد بود و البته پر از اتفاق
گفتم یکم ارامش بدم به داستان بعد دوباره شروع کنم
❤️راسییییی دهمین سالگرد اولین اودیشن لیام مبارک ❤️
پسرام بزرگ شدن
هق 😭

ووت بدین لطفا
لاو یو آل ❤️

My Boss[larry](completed)Where stories live. Discover now