Part28

88 17 3
                                    

چه پارت مقدسی
(اشاره به شماره ی پارت)
___________________________
زین : بچه ها خبرو شنیدین ؟
اخر هفته ی مدیریت لویی بود و حالا باید میرفت دفتر شرقی و زین اومده بود تا کارارو تحویل بگیره
اما انقد هول بود که بدون سلام کردن ازشون پرسید که ایا خبرو شنیدن یا نه؟

لو : چه خبری رو ؟
لویی یه ابروشو بالا انداخت و درحالی که خودکارو بین انگشتاش تکون میداد منتظر ادامه ی حرف شریکش شد

زی : هری کو ؟
به میز خالی چسبیده به لویی اشاره کرد

لو : رفت منبع آبو پر کنه
زی : خب چرا به پاپا ( ابدارچی شرکت )نگفتین
لو خنده ی کجی کرد و درحالی که سرشون تکون میداد گفت : همسرم معتقده تا وقتی خودت میتونی کاری رو بکنی چرا باید به دیگران بسپاریش ، خودت انجام بده

زی : اوه چه همسر فهمیده ای پس باید حقوق ابدارچیرم بزنیم به حسابش

دوتاشون تک خنده ای کردن و با سر و صدای پشت در به سمتش برگشتن

ه : پاپا خودم میتونم ، دارم میبرم دیگه شما به کارتون برسید

پاپا : ولی اخه اقای استایل ... تاملینسون این وظیفه ی منه

ه : حالا دفه ی بعد شما زحمتشو بکشین الان که رسیدیم به اتاق

با مهربونی اما درحالی که به علت سنگینی مخزن پر از آب نفس نفس میزد گفت و بالاخره بعد از دست به سر کردن ابدارچی وارد اتاق شد
متوجه حضور یه نفر دیگم شد وگردنشو از بالای کلمن کشید تا بتونه ببینه

ه : عه سلام زین ، چط...وری ؟
گفت و با کلمه ی اخر بالاخره بار توی دستشو روی ابسردکن گذاشت

برگشت و با لبخند کج لویی و قیافه ی تاسفبار زین مواجه شد

ه : چیشده چرا اینجوری نگام میکنین؟

زی : داشتم فک میکردم بعد از ازدواج با رئیس شرکت باید ترفیع پیدا میکردی

ه : خب

زی : ولی ابدارچی شدی
با خنده گفت و هری با ابروهای گره خورده بهش نگا کرد

ه : زین توقع نداری که بذارم اون پیرمرد با اون سنش کلمن به این سنگینی رو جابه جا کنه ؟
جدی گفت و پشت میزش نشست

زی : شوخی کردم بابا ، دمت گرم واقعا خیلیه که حواست همزمان به اطرافیانت باشه

لو : خب زین اینم از هری حالا میخوای بگی خبر چیه یا نه؟

زین که انگار تازه یادش افتاده بود سریع شروع به حرف زدن کرد

My Boss[larry](completed)Where stories live. Discover now