شش ماهگیلو : صدای قلبشو شنیدی هزا ؟ قشنگ ترین اهنگی بود که تاحالاشنیدم
تازه از دکتر برگشته بودن ، سر راه لیلی رو رسونده بودن خونه ی خودش و الان بعد از عوض کردن لباساشون لویی داشت چهاردست و پا روی تخت میخزید
و باسن خوش فرمشو به هری که پشتش وایستاده بود نشون میداده : نه قشنگ تر از صدای قلب تو ، وقتی سرمو رو سینت میذارم و قشنگ ترین لالایی دنیا رو میشنوم
درحالی که زمزمه میکرد خم شد و دستشو از بالا دور لویی حلقه کرد تا مانع دراز کشیدنش بشه
لویی راه رفته رو عقب اومد و روی زمین ایستاد طوری که کمرش به شکم هری چسبیده بود و دست مرد چشم سبزش داشت از روی شکمش به سمت کردنش حرکت میکرده : تاحالا صدای قلب خودتو شنیدی ؟
حالا با شستش چونه ی لویی رو نگه داشته بود و کف دستش روی گردن اون بود
و اونیکی دستش مسیر ارنج تا کتف لویی رو نوازش میکردلو : نه ... نشنیدم اوممم
با ورود انگشت هری توی دهنش حرفشو خورد و شروع به ساک زدن انگشت مردش کرد
آروم خودشو تکون داد و بین باسنش و دیک هری اصطکاک ایجاد کرده : اهههه
انگشتش از دهن لویی خارج شد و با دوتا دستاش قوس کمر مرد چشم اقیانوسیشو نگه داشت
بدن اون فیت دستاش بود و نمیشد اینو انکار کرد
لویی بین حصار انگشتای همسرش چرخید و روبروش قرار گرفتلو : ولی صدای قلب تو رو شنیدم
کف دستشو روی سینه ی لخت هری گذاشت و متوجه تتوی جدید زیر دستش شد ، دستشو عقب کشید و چشماش از تعجب و خوشحالی برق زدن
حالا علاوه بر پرنده ی سینه ی راست هری یه پرنده که کمی کوچکتر بود روی سینه چپش جاخوش کرده بود و درست وسط قفسه سینش یه پرنده ی خیلی کوچولو هم طراحی شده بودلو : هزا تو تو کی ؟
ه : کی خانوادمونو تتو کردم ؟
با لبخند گفت ، دست لویی رو گرفت و روی سینه ی راستش گذاشت زمزمه کرد : مناونو برداشت و روی سینه چپش گذاشت و گفت : تو
و بعد بین سینه هاش روی پرنده ی کوچیکتر قرار داد ، سرشو به سمت گوش لویی برد وزمزمه کرد : دارسیلویی تک خنده ی ارومی کرد و دست آزداشو دور گردن همسرش حلقه کرد هری سرشو فاصله داد و بعد از نگاه کوتاهی به اقیانوسای مردش لباشو خیلی نرم روی لبای اون گذاشت ، دست لویی رو روی سینش رها کرد و با هر دو دست کمر مردشو نگه داشت
لویی دستشو از رو سینه ی هری به پایین سر داد و روی کش شلوارکش متوقف شد

STAI LEGGENDO
My Boss[larry](completed)
Fanfiction🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...