Part24

109 17 5
                                    


اونا باهات چیکار کردن زیبای سبز من ، این زخمای روی سینت برای چیه ،چرا لباسات پاره شدن ، برای چی نفسات نامنظمن ، زیر چشمات گود رفته و لبات خشک شدن اما هنوز زیبایی ، مرد من ، زیبای سبز من ، چشماتو که بازکنی برای همیشه مال من خواهی شد ، اجازه ی لمستو به کسی نمیدم
میدونم خراب کردم ، امیدوارم توی قلب بزرگت هنوز راهی برای اعتماد به من باشه ، قول دادمو پاش نموندم ، خیلیه اگه بخوام برای من باشی اما همینکه اومدی پیشم ینی هنوز راهی هست که توی قلبت جایی برای موندن پیدا کنم

جمله ها توی ذهن لویی میچرخیدن و نمیذاشتن پلکای خستش روی هم برن ، لویی نمیدونست برای مردش توی این یه هفته چه اتفاقی افتاده ، نمیدونست برای اینکه بفهمن آزمایشاتشون جواب داده به هری تجاوز کردن ، وقتی دستاش بسته بود لختش کردن و یه زن سعی کرد بهش نزدیک شه ، هری فقط تونسته اشک بریزه و خواهش کنه وقتی موفق نشدن هری رو تحریک کنن با شوکر بهش حمله کردن ، مگه دست خودش بود اینکه عشق زندگیش یه مرده چشم اقیانوسیه ؟ اینکه قلبش برای هیچکس جز اون نمیتپه
زخمای روی سینش آثار همون شوکراس ، تاولایی که روی جای جای سینه ی پسر چشم سبز جاخوش کرده بودن ، چندتا از تاولا روی سینه ی تک پرنده ی تتو شده روی بدن هری بودن

اون پرنده هری بود ، تنها ، با چندتا زخم روی سینش

لویی اینم نمیدونست که هری ازونجا فرار کرده و موقع فرار با نگهبان درگیر شده و علت پارگی لباسشم برای همینه
و لویی نمیدونست که کل مسیرو پیاده اومده چون هیچ ماشینی حاضر نمیشده مردی با این مشخصاتو سوار کنه ، چشم اقیانوسی نمیدونست که پلیس چندبار دنبالش کرده

لویی خیلی چیزارو نمیدونست و شاید هرگز قرار نبود بفهمه
شاید هرگز قرار نبود هری حرفی بزنه و به یاد بیاره ، هری اومده بود تا برای یبار دیگم که شده تلاش کنه که مال لویی بشه و لویی رو مال خودش کنه

______________________________

ه : بیداری؟
صداش گرفته و خسته بود و درحالی گفت که سعی داشت از بالا به صورت مرد چشم اقیانوسی که روی سینش خوابیده بود نکاه کنه

لو : آره
بدون تکون دادن سرش زمزمه کرد
کوتاه حرف میزدن ، دلشون اندازه ی کل دنیا برای هم تنگ شده بود اما در حالی که پر از حرف بودن هیچ حرفی برای گفتن نداشتن

بالاخره لویی سرشو بلند کرد و دستاشو دوطرف هری گذاشت و ستون بدنش کرد تا بتونه بهتر توی جنگل چشماش غرق بشه
اما هری با فکر اینکه لویی میخواد بره با ترس به مچ دستای مردی که روش خیمه زده بود چنگ زد

ه : نرو
صداش میلرزید و ملتمسانه به لویی نگاه میکرد

لو : نمیرم ، تنها نمیرم توام باهام میای
از روی هری بلند شد ولی دستشو از حصار مچ اون ازاد نکرد و کمکش کرد تا وایسته
دوتاشون میدونستن که به حموم نیاز دارن پس بدون گفتن هیچ کلمه ای سمت در حموم رفتن و لویی اونو باز کرد
درحالی که دست همو گرفته بودن وارد شدن و بعد از قفل کردن در قفل دستاشونو از هم باز کردن و لویی سمت هری رفت تا کمکش کنه لباساشو دربیاره ولی هری خودشو عقب کشید و زمزمه کرد : نه

My Boss[larry](completed)Where stories live. Discover now