«بیداره بیاین تو »
مرد هیکلی گفت و پشت سرش سه نفر که لباس پرستاری پوشیده بودن وارد شدن«میبینم که بعد یه روز بیدار شدی»
قد بلند ترینشون گفت و به هری نگاه کردهری اهمیتی به حرفای اون مرد نمیداد و فقط چشمشو به دستگاهی که دوتا پرستار همراه مرد حمل میکردن دوخته بود
میدونست این چیه و میدونست میخوان باهاش چیکار کنن
میخواستن کاری کنن که قلبش دیگه برای لویی نتپه
کاری کنن که مث یه رباط باشه
دنبال زنا راه بیوفته
ولی این هری نبود ، هری با خودش کنار اومده بود حتی خواهر و دوستاشم باهاش کنار اومده بودن ولی چی شد ؟ چرا مادرش باید اینکارو باهاش میکرد ؟با احساس دست سردی روی پیشونیش به خودش لرزید و همونطور که دندوناشو به هم فشار میداد سعی کرد با تکون خوردن از زیر سیمی که داشت به سرش وصل میشد فرار کنه
نفسشو بریده بریده بیرون داد وقتی دوتا سیم به گیجگاهاش چسبیدحالا نوبت سینش بود ، مرد اروم دکمه های بالای لباسشو باز میکرد و به فریادای خفه ی هری توجهی نمیکرد
هری اشک میریخت و هق هق میکرد وقتی دوتا سیم دیگه کمی بالاتر از نیپلاش وصل شدمرد دستشو نوازش وار روی گونه ی هری گذاشت و سعی میکرد مهربون بهش نگاه کنه ولی کثافت بودن چیزی نیست که راحت بشه پنهانش کرد و هری فهمید که اون فرد چقد عوضیه
«راستی من سایمون کولم ، پزشک کمکیت ، میخوام کاری کنم که برای پوسی دخترا له له بزنی »
هری حس کرد داره از بوی دهن سایمون بالا میاره اب دهنشو جمع کرد و تو صورت مرد روبروش پرت کرد
سایمون: پس اینجوریه ؟
گفت همونطور که با خنده ی نفرت انگیزش به سمت دستگاه میرفت
دستشو روی دکمه ی قرمز رنگی گذاشت و فشارش داد
برق از تمام بدن هری گذشت و باعث شد با جیغ خفه ای چشماشو ببنده
سایمون پیچی رو بین انگشت شست و اشارش گرفت و در یه لحظه تا ته زیادش کرد این راهش نبود ، شک درمانی قانون داشت ، هر هفته مقدارو تا یه حدی افزایش میدادن اما سایمون یه سادیسمی بود که میخواست پسری که تو صورتش تف کرده رو تنبیه کنه هری بی اختیار کف پاها و ارنجاشو روی تخت فشار داد و سینه و شکمش سمت بالا رفتن و از ته وجودش فریاد زد
موهاش خیس شده بودن و به پیشونی بلندش چسبیده بودن
بالاخره سایمون بیخیال شد و دستگاهو خاموش کرد هری با کمر روی تخت افتاد در حالی که میلرزید و هر چند ثانیه یه بار تو خودش مچاله میشد و دوباره میلرزیدسایمون : جون سختی ، نباید زنده میموندی
خندید و به پرستارا اشاره کرد تا سیمارو از هری که بیحال رو تخت افتاده بود جداکنن

YOU ARE READING
My Boss[larry](completed)
Fanfiction🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...